Little actor

444 117 932
                                    

●هایی اکلیلی هااااا ... گلدن هیر :) 💫
چه خبرا، همه خوبه؟ رواله؟
امیدوارم اخر هفته ی شاینی ای داشته باشین!
دوستتون دارم امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد ... ووت هم یادتون نره

شما لایق همه ی زیبا ها هستین :) ♡
ماچ و بوس فراوان :*
.
.
.

پرونده رو از دستش گرفت و روی میز گذاشت , با ورق زدن چند صفحه با اخم سمت اون مرد برگشت

زین : این که فقط سند خونه س! بقیه ش کو؟

اون وکیل سرش رو پایین انداخت و باسگک کیف دیپلماتش بازی کرد

زین : با تو ام میگم بقیه ش کو؟

داد زد و اون مرد رو وادار کرد تا حرف بزنه

+ من ... من سند کلاب رو پیدا نکردم اقا ...

زین با مشت روی میز کوبید و دندوناش رو روی هم فشار داد

زین : یعنی چی که پیدا نکردم ؟ ها ؟ امکان نداره سند کلاب قطعا تو گاوصندوق پدرم هست !

+ اقا ... مثل اینکه پدرتون , این کلاب رو واقعا فروخته ...

زین : وات د فاک ؟ به اون عوضی , اره ؟

با حرص گفت و رگ های گردنش بیرون زدن .. هر لحظه ممکن بود اون میز رو برگردونه

مرد بیچاره با شرمندگی تایید کرد و سرش رو پایین انداخت ... و این کافی بود برای اینکه کنترلش رو از دست بده

دستش رو روی میز کشید و تمام پرونده ها و مجسمه های روی میز رو پخش زمین کرد

مدام مشتش رو روی میز کوبید و همراهش فریاد زد

زین : نه نه نه نههههههه ... من با دستای خودم میکشمت عوضی ... نمیزارم اینقدر راحت بمیری ... پدر من اینجا رو بهت نفروخت حرومزاده ... تو اینجارو بزور ازش گرفتی ... !

با هر جمله نفس نفس میزدن و کافی بود پارچه ی قرمز جلوش بگیری تا بهت حمله کنه , اون مرد به خودش جرات نفس کشیدن هم نمیداد تا مبادا زین رو از اینی که هست عصبانی تر کنه

زین گوشیش رو که تا الان روی زمین افتاده بود رو برداشت و دنبال شماره ی اون دختر گشت

زین : فقط یه چیز میتونه خیالم رو راحت کنه ... تو هم گمشو بیرون تا وقتی هم که نگفتم بیا اینجا , اینطرفا پیدات نشه !

جمله اخر رو سمت وکیلش گفت و اون مرد تقریبا از توی اتاق فرار کرد

بعد از چند تا بوق صدای لطیف و نسبتا خجالتی اون دختر توی گوشش پیچید

تیلور : هی ... ام , زین

زین : آه تی ... دلم برات تنگ شده بود ... میشه ببینمت ؟

.

.

بعد از ناهار دو نفری به خونه تیلور رفته بودن چون نیاز به یه مکان خلوت داشتن تا فقط خودشون باشن که سروصدا میکنن , و ازونجایی که بچه ها خونه ی هری بودن نمیتونستن برن اونجا

Strangers[On Hold]Where stories live. Discover now