● سلام و عشق خدمت همه کسایی که میخونن و نمیخونن ، نظر میدن یا نمیدن ، اصلا از وجود بوک باخبر هستن یا نیستن ، کلا همه همه
پن : تیریخیدا زود قضاوتش نکنین T-T
پن : کاور ، مامان بابای هری
.
.
.
خدمتکار ها میز رو به سلیقه ی آنه چیده بودناون زن فوقالعاد خوش سلیقه س ... و ذوق هنری بالایی داره و توی دیزاین باشکوه عمارت نقش خیلی بزرگی داشته
هری و لیام به ترتیب توی نزدیک ترین مکان به جایگاه پدرشون , یعنی راس میز نشسته بودن
کنار هری به ترتیب دوا و اریانا بودن و کنار لیام هم انه و تیلور
ادوارد همیشه اخر از همه , درست وقتی همه سر جاهاشون نشستن و اماده هستن , سر میز میومد
این عادات رسمی چیزی نبود که اون ها باهاش اشنایی نداشته باشن
حالا اون ها دور میز نشسته بودن و باهم حرف میزدن
انه صورت لیام رو سمت خودش گرفت و روی گونه لیام بوسه ای کاشت
انه : نباید اینقد زود بزرگ میشدی لیام ... دیگه بزرگ نشو ... لطفا
لیام دست هاش رو روی دست های انه که رو صورتش بود گزاشت
اون ها رو بلند کرد و پشت هر دوتا دست هاش رو بوسید
لیام : ولی مام دست من که نیست ! بخدا منم نمیخوام هری بزرگ بشه ولی ببین رشدش متوقف نمیشه!
هری سریع بعد از شنیدن اسمش مکالمش با تیلور رو قطع کرد و اخماش تو هم رفت
هری : واعت؟ با من چیکار دارین؟ از خودت مایه بزار پینو !
بعد براش چشمغره رفت و به بحث خودش با تیلور برگشت
تیلور همونطور که چنگال توی دستش رو سمت هری گرفته بود غر میزد
تیلور : ببین , تا با همین چشماتو از کاسه در نیاوردم او طرح کوفتیتو برام میفرستی فهمیدی؟
هری چشماشو بست , لب هاش رو غنچه کرد و بهش نچ گفت
دوا ملتمسانه دست به دامن هری شد
دوا : ای بابا هری ... ماهم باید روی لباس مناسب اون وقت بزاریم ... نمیشه واستیم تو اونو بسازی بعد که !
اریانا سرش تو گوشیش بود و هر از گاهی ب صفحه گوشی لبخند میزد
با شنیدن صدای عصای ادوارد مکالمه ها قطع شدن
تیلور چنگالش رو به بشقابش پس داد
اریانا گوشیرو روی میز گزاشت و همه از جاشون بلند شدن
لیام و هری به ترتیب دست ادوارد رو بوسیدن و ادوارد سر لیام رو سمت خودش خم کرد
بوسه ای پدرانه روی پیشونی اون پسر گزاشت و به همه اشاره زد تا بشینن
YOU ARE READING
Strangers[On Hold]
Fanfictionخلاصه : 4 تا جوون موفق توی عرصه ی مد ... وقتی پاشون به کلاب استرینجرز باز میشه و اتفاق های جدید تو زندگیشون میوفته, ادم های جدیدی وارد زندگیشون میشن ... چی میشه اگه روند زندگی هاشون عوض بشه؟! پن: اولین بوک بنده. As you wanna know... Couples: Larry...