● های گایززززز گلدن هیررر
چخبرا چیکارا میکنین؟
لطفا حتما توضیحات اخر پارت رو بخونین
🌻 ووت یادتون نره 🌻
ماچ و بوس فراوان :)
.
.
.
بعد از گرفتن یه کپی از طرح هایی که گروه طراحان اماده کرده بودن با دوتا لیوان هات چاکلت سمت دفتر اصلی شرکت میرفتامروز خیلی کار داشتن و نباید وقت رو هدر میدادن
بدون در زدن وارد اتاق هری شد و اون پسر داشت راه میرفت و تلفنی صحبت میکرد
یه طرف کت زرد رنگش رو عقب داده بود و دستش توی جیب شلوارش بود
هری : حتما ... بله اگه در کوتاه ترین زمان به دستمون برسه عالی میشه ... سر کیفیت و زیباییش دیگه سفارش نکنم درسته ؟ ... خیلی ممنون , باز هم باهم در تماس هستیم ... فعلا
لیام لیوان هارو اروم روی میز گزاشت و روی صندلی هری نشست
لیام : چی گفتن ؟
هری : همون شرکت استرالیاییه بود بهت گفته بودم ... باهاش قرار داد میبندیم برای اوپال سیاه
لیام پاهاش رو روی میز هری گزاشت و هری ایستاده طرح های روی میز رو ورق میزد و نوشیدنیش رو مزه میکرد
لیام : پس اوپال سیاه تصویب شد !
هری : اوهوم ... این یکی طرحو برو بهشون پس بده بگو براش ظرافت بیشتری به خرج بدن , به دلم ننشت
لیام پاشو پایین اورد و یه نگاه به ساعت کرد ... ساعت 10 بود
لیام : هری ... کی بریم پانسیون ؟ امروز به تیموتی قول دادیم برای ازمایش
هری : اوه ... من فعلا تا ظهر کار خاصی ندارم فقط عصر جلسه داریم یادت نره ... الان بریم ؟
لیام : اره بریم , منم شب میرم باشگاه ... فقط اول نوشیدنیتو بخور که کلی زحمت کشیدم براش
هری پقی زد زیر خنده و سرش رو کج کرد تا هات چاکلت توی دهنش روی طرح ها نریزه
هری : بعد از هم زدن پودر هات چاکلت توی اب جوش , نظرت چیه بیام پشتت رو هم ماساژ بدم ؟
خندیدن و لیام انگشت وسطش رو نثار هری کرد , اون هم این پیام رو با دست تو هوا گرفت و نمایشی انداخت تو جیبش
بعد از پس دادن طرحی که به نظر هری به اندازه کافی ظریف نبود , سمت پارکینگ رفتن
توی ماشین ، لیام با تیموتی تماس گرفت و گفت تا چند دقیقه دیگه میرسن
بعد از رسیدن به اون پانسیون بزرگ هری ماشین رو پارک کرد و پیاده شدن
لیام عینک افتابیش رو از روی چشماش برداشت و به نمای اون ساختمون نگاه کرد
لیام : عجب جایی ... خیلی باید سخت باشه اینجا بزرگ شدن
هری : اوهوم ... هی تیموتی داره میاد
YOU ARE READING
Strangers[On Hold]
Fanfictionخلاصه : 4 تا جوون موفق توی عرصه ی مد ... وقتی پاشون به کلاب استرینجرز باز میشه و اتفاق های جدید تو زندگیشون میوفته, ادم های جدیدی وارد زندگیشون میشن ... چی میشه اگه روند زندگی هاشون عوض بشه؟! پن: اولین بوک بنده. As you wanna know... Couples: Larry...