It's hard

350 115 1K
                                    

●درود فراوان به اکلیلز! گلدن اینجاس
چه خبرا؟ خوبین؟ با این حجم از لویی داشتن چه میکنید؟

📍به تاریخ کاور دقت کنید

گایز بخونین امیدوارم خوشتون بیاد، گلدن دوستون داره 💫
.
.
.

+وااااااااااااااااااای الانه ک گریم بگیرهههههههههههه

با حالت عجز و ناله با صدای بلند گفت و دفتر رو تو پیشونیش کوبید

بعد از مدرسه به خونه ی پسرا رفته بودن و الان چهار نفری روی زمین نشسته بودن و به اصطلاح درس میخوندن!

نایل یکی از پاستیل های توی کاسه ای که بینشون روی زمین گذاشته بودن برداشت و گوشه ی لپش انداخت

اریانا: چرا نمیفهمید خب نفهما؟ بفهمید تا من ازین نفهم خونه نجات پیدا کنم ... نمیفهمم اصلا چرا من باید بیام به شما نفهما ریاضی بفهمونم؟؟؟

اینو تو صورت نایل داد زد ولی منظورش بیلی هم بود و صرفا به در گفت تا دیوار هم بشنوه

سمت پسر خیز برداشت و نزدیک صورتش متوقف شد

نایل یکی دیگه پاستیل برداشت و با چشمای آبیش مستقیم تو چشای تیره و درشت دختر زل زد

بیلی: من مشکلی با نمره پایین ندارما!

اصلا انگار نه انگار که این جمله به گوش اریانا رسیده باشه!

نایل: اری؟ یچی بگم؟ من این جمله اخری ک گفتی رو نفهمیدم ... چقد توش نفهم داشت ... دلمم میخواست نمیتونستم بفهممش ... چیه؟ ... پاستیل میخوای؟

لویی: فرار کن نایللللللللللللل

و این یعنی کنترل اریانا دیگه دست خودش نیست, نایل با شتاب از سر جاش پاشد و سمت اشپزخونه پرواز کرد

اریانا: من دستم ب تو برسه کبابت میکنم نایل بیا اینجا ببینم!

نایل : نهههه من جوونم ارزو دارم بهم رحم کن

اریانا : رحم؟ عوضی من میام بت ریاضی یاد میدم تو بهم پاستیل تعارف میکنی؟

دور میز وسط سالن میچرخیدن و این لویی و بیلی بودن که با صدای بلند بهشون میخندیدن و لویی پهن زمین شده بود

درست وقتی که اریانا از بغل پای لویی رد میشد بیلی جامدادیش رو دست اون پسر داد و لویی با گرفتن ماجرا اون رو سمت اریانا گرفت

و البته که اون خرگوش عصبی با کمال میل قبولش کرد!

رو به روی هم ایستاده بودن و میز بینشون فاصله انداخته بود

نایل: من بعدا به حساب تو هم میرسم فاکر ... چرا مسلحش کردی ها؟

لویی با نیشخند شونه بالا انداخت و خودش رو توی بغل بیلی پهن کرد

Strangers[On Hold]Where stories live. Discover now