Strangers[On Hold]

Admit

●اکلیل دارم چه اکلیلایی ... ماهن مااااه
چطورین؟ خوبین انشاللا؟ امروزتون فرداتون آخر هفته‌تون هر روزتون پر از اکلیل و لبخند باشه :)

پ‌ن: بخونین امیدوارم خوشتون بیاد، ماچ و بوس؟ فراوااااااان
.
.
.

بیلی : بعد هممون اینطوری بودیم که هولی شت!

اریانا : حتی خود تیموتی هم ارور داده بود لویی!

لویی : وات؟

بیلی کلافه دستش رو لای موهاش فرو برد و چشم هاشو روی هم فشار داد, اینا هم که رو کلمه ی "وات" قفلی زدن

بیلی : بابا نگین این کلمه ی کوفتی رو اه

نایل گازی به ساندویچ توی دستش زد و با لپ های باد کرده گفت

نایل : من نفهمیدم

اریانا سرش رو به شیشه رستوران کوبید و از دردش, با دست سرش رو ماساژ داد

اریانا : کجای این موضوع سخته نایل؟ میگم تیموتی داداش لیامه, و از طرفی دوست ماس, و دوست تیلور هم هست که اصلا خبر نداشت بیلی و تیلور خواهرن! بعد ییهو که اومد دیدیم عه؟ شت؟ ما همه همدیگه رو میشناسیم!

بیلی دستش رو روی دست لویی که رو به روش نشسته بود فشار داد تا حواسش رو پرت کنه, با ابرو بهش اشاره زد و لویی منظورش رو فهمید

لویی : خب خیلی پیچیده بود, اونقدر پیچیده بود که دسشوییم گرفت!

بیلی : عا گفتی دسشویی, منم دسشویی دارم!

اریانا و نایل که با صدای بلند مشغول صحبت کردن بودن به ادامه بحثشون پرداختن و اهمیتی به اون دونفر که از سر میز بلند میشدن ندادن

لویی : کارم داری بیلی؟

همونطور که از بین میز ها رد میشدن پرسید و اون دختر توی یکی از راهرو ها پیچید

بیلی : اره بیا

وارد سمت مردونه شد و لویی رو با خودش به داخل کشید و به محض ورودش در رو پشت سرش بست و قفل رو چرخوند

لویی : وات د فاک! تو چرا باهام اومدی تو؟

بیلی : از پشت در داد میزدم احمق؟

توی فاصله ی کمی از صورتش گفت و لویی یکم تو خودش جمع شد

لویی : هووشه! اروم باش خب حواسم نبود

اون دختر سمت آینه رفت و مشغول باز کردن موهاش شد, این ساعت از روز رستوران خلوت بود چون به لطف نایل خیلی زود تر زمان ناهار از مدرسه خارج شده بودن و بیلی اون هارو تا رستوران رسونده بود

بیلی : میخوای بری بشاشی یا من حرف بزنم؟

لویی همونطور که سمت یکی از در ها میرفت گفت