●سلام بر دلبر های خودم ... آنان که در قلب من جای دارند ! باشد تا رستگار شوید ...
بسه دیگ خیلی بامزه شدم -_- ... یه پارت اوردم اصن میتونم بگم تازه شروع همه چیزه .. برید بخونید نظر بدید
ماچ و بوس فراوان
.
.
.
پدرشون با عصا سمتشون میومد ... با این که چندان به وجود اون عصا نیازی نبوددرسته ادوارد قامت راستی داشت و صداش همیشه محکم بود
اون شاید برای پیر شدن یکم جوون بود
مشکل قلبیش پیرش کرده بود ... توانش رو کم کرده بود ...
هری جلو تر از لیام به پدرش نزدیک شد و بازوی چپش رو توی دستش گرفت
هری : هی دد ... خوبی؟
ادوارد پلک های رو روی هم گزاشته ش رو باز کرد
ادوارد : من خوبم ... فقط حس میکنم امشب نتونم باهاتون صحبت کنم ... بمونه یروز دیگه ... درضمن لیام ! هدیت رو دیر تر بهت میدم .
لیام با دلواپسی جواب داد
لیام : البته بابا , این چه حرفیه ... شما برین استراحت کنین مشکلی نیست ...
ادوارد سرش رو تکون داد و دوباره سمت در ورودی عمارت رفت
هری به لیام نگاه کرد و اخماش تو هم بود
هری : حس میکنم داره ضعیف میشه ... اصلا هم حرف گوش نمیده ...
لیام : کامان هری ... یکم خسته بود , خوب میشه نگران نباش ... اون ادوارد استایلزه ها !
صدای جیغ جیغوی اریانا حواسشون رو پرت کرد
اریانا : لییییی !
اریانا جفت کفش های پاشنه دارش تو یه دستش بود و با دست دیگش موبایلش رو تو هوا تکون میداد و توی باغ سمتشون میدویید
هری : چیشده اری ؟ چرا میدویی , میوفتی اروووم!
اریانا جلوی پاشون استپ کرد و گوشیش رو سمت لیام گرفت
اریانا : ایناهاشه ! رزرو کردم !
هری اخماش تو هم رفت و صفحه ی گوشی رو سمت خودش گرفت
اریانا ادامه داد : یکی از سالن هاش فردا شب کامل در اختیار لیام پین ! ... البته با اسم دوا رزرو کردم ببخشید .
همزمان با جمله اخر لب پایینش رو بیرون داد
هری : چی رو رزرو کردی بچه ؟ ... کلاب " استرینجرز" ؟
لیام با خنده گوشی رو از دست هری قاپید
لیام : هوهووو . ممنونم اری ... اره فردا میریم اونجا ! دلم تولد میخواد بابا ! ... البته تولد هم نیست , دور هم مشروب میخوریم
YOU ARE READING
Strangers[On Hold]
Fanfictionخلاصه : 4 تا جوون موفق توی عرصه ی مد ... وقتی پاشون به کلاب استرینجرز باز میشه و اتفاق های جدید تو زندگیشون میوفته, ادم های جدیدی وارد زندگیشون میشن ... چی میشه اگه روند زندگی هاشون عوض بشه؟! پن: اولین بوک بنده. As you wanna know... Couples: Larry...