* خط های کج فلش بک هستن *
* Tae *
با لرزش دستگیره رو چرخوند و در مات شیشه ای رو به کناری هُل داد .
منتظر دیدن وحشتناک ترین صحنه ای بود که توی ذهنش تصور کرده بود اما با دیدن صحنه رو به روش از شدت تعجب نمیدونست باید چیکار کنه!جین پرده بزرگی که روی قاب عکس دیواری بود رو کنار کشید ، گرد و خاکی که حاصل سال ها سر نزدن به این اتاق بود ، اطراف رو فرا گرفت .
جین عقب رفت و درحالی که دست هاش رو از پشت بهم قلاب کرده بود به عکس خانوادگی اش خیره شد .
تنها عکس خانواده چهار نفره اشون...!
جینِ کوچک ، کنار مبلی که مادرش نشسته بود ایستاده بود و دستش رو روی شونه مادرش گذاشته بود و خواهرش جینا با همین ژست کنار پدرش ایستاده بود .
با صدای جنی چرخید زد و سمت دختر برگشت
- قربان...راستش دکتر نام اینجاست
جین ابرویی بالا انداخت و دختر رو به بیرون از اتاق قدیمی و خاک خورده هدایت کرد
- برای چی؟!
دختر آب دهنش رو به سختی قورت داد
- جیم...جیمین...
- گفته بودم که نمیخوام دکتر بیاد! تو به دکتر نام خبر دادی؟!
دختر سرشو تکون داد
-نه ، من نه!
جین یه تای ابرو اش رو بالا انداخت و از پله ها به سمت اتاق جیمین حرکت کرد ، با صراحت به تهیونگ و جنی گفته بود که حق ندارن دکتر نام رو خبر کنن!
در اتاق رو باز کرد ، تهیونگ بالای سر جیمین نشسته بود و دستمال خیسی رو روی پیشونی اش میکشید .
با دیدن جین بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد ، جین کنار جیمینی که بعد از تنبیه اش تب کرده بود و روی تخت خوابیده بود ایستاد و زیر لب غرید
- ضعیفه...
تهیونگ بدون توجه به جین پتوی ابریشمی رو از پای جیمین کنار زد و مشغول کشیدن دستمال روی رون زخمی پسر شد تا درجه حرارتش رو پایین تر بیاره .
- شنیدم دکتر نام اینجا بوده!
تهیونگ سرشو تکون داد
- بله قربان ، جیمین وضعیت خوبی نداشت و مجبور شدم برخلاف خواسته شما به دکتر نام خبر بدم
جین دست هاشو داخل جیب شلوارش کرد و سرشو آروم تکون داد
- جیمین رو بسپر دست جنی ، تو اتاقت منتظرتم
تهیونگ کمی ترسید اما تعظیمی کرد ، جیمین رو به دست جنی سپرد تا کنار پسر تبدار بمونه و خودش به اتاقش که جین منتظرش بود رفت .
شاید نباید از دستور جین سرپیچی میکرد ، اما وضعیت جیمین به قدری بد بود که تهیونگ رو حسابی نگران کرده بود و مجبور شد دکتر نام رو خبر کنه .
دستیگره در اتاق خودش رو چرخوند و با نفس عمیقی وارد اتاقش شد ، جین وسط اتاقش ایستاده بود و از پنجره به باغ خیره شده بود .
- آه قربان...مشکلی نیست برق هارو روشن کنم؟
اما جین جوابی به تهیونگ نداد و پسر تصمیم گرفت توی تاریکی اتاق نزدیک جین بشه
- من معذرت میخوام قربان...نباید از دستورتون سرپیچی میکردم ولی واقعا-
-تک فرزند بودی ، پس فقط پدر و مادرت رو داشتی ، از خانواده ات بهم بگو!
تهیونگ از این حرف یکهویی جین متعجب شد ، اما ترجیح داد کاری که اون میخواد رو انجام بده تا بابت خبر کردن دکتر نام ازش طلب بخشش کنه ، شونه اش رو بالا انداخت
- اوم اره تک فرزند بودم...زیاد چیز خاصی نیست
جین اخمی کرد و سمت تهیونگ برگشت
بطری شراب رو دست تهیونگ داد و روی صندلی مخملی کنار پنجره نشست ، تهیونگ برای این رفتار جین واقعا ایده ای نداشت اما انگار اون مرد میخواست تا با تهیونگ بنوشه و باهاش گپ بزنه .
تهیونگ توی دلش خندید
" یعنی هیولاها هم دل دارن؟! "
دوتا جام رو از بوفه گوشه اتاقش برداشت و روی میزی که وسط مبل جین و مبلی که تهیونگ نشست گذاشت
- ما فقیر بودیم ، از بچگی مجبور بودم هم درس بخونم هم کمک پدرم کنم...ولی پشیمون نیستم چون کنار پدرم حس خوبی داشتم
جین که محو مایع قرمز توی جامش بود ، اوهومی زیر لب گفت و تهیونگ ادامه داد ، حتی خودش هم نمیدونست چرا این حرف هازو یه کسی مثل کیم سوکجین میزنه!
- مادرم زیاد با من وقت نمیگذروند ، درواقع دوست نداشت تا باهام وقت بگذرونه ولی پدرم اینطوری نبود...پدرم میخواست اما وقت اینو نداشت که همیشه کنارم باشه...
کمی از شرابش رو نوشید و نیشخندی زد
- پدرم مرد خوبی بود و میتونست زندگی بهتری داشته باشه... اگه کُشته نمیشد!
- وقتی که پدرت کُشته شد چه حسی داشتی؟
تهیونگ با سوال مسخره جین پورخندی زد اما سعی کرد اون پرد رو با رفتارش عصبی نکنه
- حسی که همه بچه ها موقع مرگ پدرشون دارن!
- خوشحالی..؟
YOU ARE READING
Lips on your skin|Kookv
Random[] Completed [] •• - " من مجانی برات مسابقه نمیدم کیم تهیونگ! باید در ازای بدهکاریای تو به اون هیوک عوضی یه چیزی هم نصیب خودم بشه ، درست نمیگم؟!" - "من...من چیزی ندارم که بهت بدم جانگکوک..." - " اشتباه نکن! تو خودتو داری! " •• Kookv 🔞 •• - " میخو...