❁Twenty-Six❁

7.4K 1K 392
                                    

* jimin *

میتونست بگه که خوشحاله!
از اینکه تمام اون ماجراهای دردناک رو پشت سرش گذاشته بود و تونسته بود شیش ماه تمام با یونگی هیونگش تنها باشه ، واقعا خوشحال بود!

توی بالکن جانگکوک نشسته بود و پاهاش رو از میون نرده ها آویزون کرده بود ، خورشید تابستون حسابی برای جیمین لذت بخش بود .

- نارنجی یا سبز؟!

با صدای یونگی نگاهشو از شهر زیر پاهاش گرفت و به دوتا بستنی یخی توی دست یونگی خیره شد

- سبز!

یونگی کنار جیمین نشست و مثل پسر کوچکتر پاهاش رو از نرده ها آویزون کرد ، در سکوت کنار هم بستنی های تابستونه اشون رو لیس میزدن که بازهم سوال های عجیب جیمین شروع شد

-‌ پس اگه یه زن و مرد اون کارایی که دیشب فیلمشو نشونم دادی انجام بدن بچه ها به وجود میان؟!

و یونگی برای بار هزارم مادر جیمین رو لعنت کرد که به پسرش این چیز هارو یاد نداده بود!
یونگی لبخندی زد و سرشو به نشونه مثبت تکون داد

- درسته جیمینا ، وقتی یه زن و مرد بهم عشق میورزن بچه دار میشن

جیمین توی فکر فرو رفت و با ریختن گوشه ای از بستنی اش روی رون سفید و توپرش یونگی چشم هاشو چرخی داد و به بازی پسر کوچکتر زد

- بستنیتو بخور! داره آب میشه جیمینی

اما با سوال یک دفعه ای جیمین زبونش توی دهنش قفل شد

- مامان من عاشق جین بود.‌‌..پس-

-نه!

یونگی باز عصبی شده بود

- گفتم نباید اسم اون مرتیکه رو بیاری!

جیمین به سرعت لبش رو گاز گرفت و نگاهش رو چرخوند ، هربار که اسم جین روی زبونش جاری میشد یونگی به شدت عصبی میشد و سرش داد میکشید .

جیمین دوست داشت توی همچین شرایطی که یونگی هیونگش از دستش عصبانی میشه زیر گریه بزنه اما یونگی بهش یاد داده بود که نباید سر هرچیزی اشک بریزه و اگه اینکارو بکنه یعنی یونگی هیونگش رو دوست نداره!

جیمین اشک های توی چشمش رو با انگشت پاک کرد و سعی کرد همونطور که هیونگش میخواست قوی باشه و سر هرچیزی گریه نکنه .

شیش ماه از شب نمایش سوکجین میگذشت ، بعد از اون شب تقریبا همه چیز بهتر شده بود!
تقریبا .

روسای بنگتن دستگیر شده بودن ، مسابقات مرگ متوقف شدن و سوکجین مُرده بود!

بعد از اون شب جیمین چندین بار با پارک نیم توی زندان ملاقات کرده بود و تقریبا همه سالم بودن!

Lips on your skin|KookvWhere stories live. Discover now