jimin*
جیمین قدمی به جلو گذاشت ، به ترسش غلبه کرده بود.
تنها کسی میتونست جیمین رو درک کنه که یک روز با یه سفینه فضایی وارد یه سیاره دیگه بشه و بفهمه چقدر زمین در برابر اون سیاره کوچکتر بوده...
جیمین همچین حسی داشت ، اون فکر میکرد گاراژی که توش بزرگ شده تنها دنیاییه که وجود داره ، با وجود اینکه تمام زندگیش مادرش از دنیای بیرون به جیمین میگفت ، اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟!
وقتی که اون قرصی رو خورده بود که تقریبا بدن جیمین رو به حال مُردن در می آورد ، پیرمرد عوضی بالای سرش اومد و نبضش رو چک کرد و البته که اون قرص برای چند دقیقه ضربان قلب و نبض جیمین رو به قدری آروم میکرد که اون پیرمرد عوضی نمیتونست اون تپش های کم رو حس کنه ، بدن جیمین فلج شده بود و حتی نفس کشیدنش سخت ترین کار دنیا بود ، اون قرص حاصل سال ها تلاش های مادر جیمین بود .
وقت هایی که مادر جیمین به بهونه قرص های ویتامین ، درواقع مشغول ساختن دارویی جدید بود ، پیرمرد اون قرص ها رو ماهانه برای مادری جیمین میاورد و به خیال قرص ویتامین بهش میداد ، این تنها مزیت مادر جیمین بود...اینکه اون پیرمرد هیچ چیزی از علم سرش نمیشه!
مادرش همیشه از زندگی گذشته اش و شغلی که داشت برای جیمین میگفت ، جیمین زیاد شغل داشتن رو درک نمیکرد تا اینکه مامانش یه بازی جدید با جیمین شروع کرده بود ، برگه های دفتر نقاشی هاشو کنده بود و روشون عدد نوشته بود و اسمش رو گذاشته بود " پول " !
مادرش هربار که میخواست به جیمین غذا بده بهش قیمت رو میگفت و جیمین باید در قبال غذاها اون پول هارو به مادرش میداد ، جیمین حتی به کمک مادرش یه شغلم داشت!
جیمین خواننده بود ، مادرش بهش شعر های زیادی یاد داده بود و جیمین میخوند! اون همیشه بالای تختش میرفت و برای مادرش آواز میخوند و در قبالش مادرش بهش از اون پول ها میداد!
مادرش میگفت وقتی توی دنیای بیرون در آهنین بوده توی یه جایی به اسم آزمایشگاه کار میکرده و یه داروساز قهار بوده تا روزی که پیرمرد بدجنس مادرش رو میدزده و اون رو توی اتاق زندانی میکنه .
مامانش از اتاق متنفر بود ولی جیمین اتاق رو دوست داشت...دلش میخواست همیشه با مادرش توی اون اتاق زندگی کنه ، ولی وقتی دیگه مادرش نبود جیمین هم از اتاق متنفر شد و اون قرصی که مادرش ساخته بود رو خورد و نقشی رو بازی کرد که بارها و بارها با مادرش تمرین کرده بود .
نقش یه جنازه!
وقتی پیرمرد جنازه جیمین رو از اتاق بیرون برد جیمین تنفس براش سخت شده بود ، ولی تکون تکون های اون وسیله عجیبی که روش بود رو تحمل کرده بود ، فلجی بدن جیمین خوب شده بود ، وقتی تکون تکون های وسیله عجیب متوقف شد جیمین از اون وسیله بیرون پرید و دوید...دوید و دوید تا به...یونگی رسید!
YOU ARE READING
Lips on your skin|Kookv
Random[] Completed [] •• - " من مجانی برات مسابقه نمیدم کیم تهیونگ! باید در ازای بدهکاریای تو به اون هیوک عوضی یه چیزی هم نصیب خودم بشه ، درست نمیگم؟!" - "من...من چیزی ندارم که بهت بدم جانگکوک..." - " اشتباه نکن! تو خودتو داری! " •• Kookv 🔞 •• - " میخو...