...
چشمامو که باز کردم سرم تیر بدی کشید که از درد چشمام رو به هم فشردم و دستام رو مشت کردم...سرم که دردش کمتر شد چهره نا آشنایی اومد جلوی چشمم...
"هیچ وقت تنهایی شبا جایی نرو...چون قرار نیست همیشه سر برسم و کمکت کنم"
چهره بانمک در عین حال جدی داشت...
دوباره توی اون اتاق نفرین شده بودم...از اینجا متنفرم...چیز زیادی از دیشب یادم نمی اومد...فقط تا اونجایی که چشمام کاملا سیاه شد رو یادمه...این اتفاق وحشتناک قرار نیست به همین زودیا از جلوی چشمام محو بشه...آهی از سر آسودگی کشیدم و سر جام نشستم و طبق عادت همیشگیم دستم رو بردم سمت گردنبندم...
_چی؟...مطمئنم این شکلی نبود...
با ترس گردنبند رو درآوردم و از اینکه گردنبند من نبود وحشت کردم...
سراسیمه رفتم بیرون...انگار بدنم مال خودم نبود چون کاری رو که می خواستم انجام نمی داد و اول که بلند شدم هر کدوم از پاهام به یه طرف می رفت که اهمیتی ندادم و سریع کنترلش کردم و رفتم پایین و اولین نفری که بهش برخوردم یونگی بود...
یونگی:اوه...بیدار...
-گردنبندم...گردنبندم کجاست...
داد زد:پارک جیمیننن...
همون پسر چشم عسلی با یونیفرم مدرسه از اون یکی راه پل اومد پایین...
اول از دیدنش با یونیفرم جا خوردم...
یونیفرم سر تا سر مشکی با نوار های زرد...
سریع رفتم جلوش.
بدون هیچ حرفی جعبه ای رو از داخل جیبش اورد بیرون و درش رو باز کرد که با دیدن گردنبندم با خوشحالی برش داشتم...
جیمین:اون گردنبند منه...
دست از نگاه کردن به گردنبندم برداشتم و اون یکی رو گذاشتم کف دستش...
-ببخشید چرا گردنبند شما پیش من...
نزاشت ادامه حرفم رو بزنم:قضیش طولانیه فعلا باید بریم دیرمون شده...
سری تکون دادم که از کنارم رد شد...از خوشحالی گردنبند رو توی دستم فشردم و انداختم گردنم...این گردنبند به جون من وابسته بود...نباید گمش می کردم...بازم با گیجی اینکه چرا گردنبند اون پسر دست من بود سرم رو تکون دادم...چرا؟
سه یونگ:هی این سوک...
به طرف صدا برگشتم که چیز سنگینی طرفم پرت شد و نزدیک بود بیوفتم زمین...بهش نگاه کردم...یونیفرم متفاوتی با جیمین داشت.
YOU ARE READING
Falling In The Hell_chapter 1
Fanfictionآتلانتیا جائیه که اونجا هیچ کس یه روز خوش ندیده. همیشه جنگه... ولی با این حال این ظلم و ستم یه روزی تموم میشه نه؟ قبایل با هم متحد می شن و همه چی خوش و خرم میشه... شاید بگین حتما یه داستان تکراری با پایان خوشه. . . اولین اشتباه همین جاست. اینکه ظاهر...