در مورد میزان کتاب رشته های دیگه هم کنجکاو شده بودم و راهم رو سمت یکی از میز ها کج کردم و خودم رو مشغول کردم ولی گوشم پیش اون دختر بود...
!:سلام...زود کتابامو بده می خوام برم...
مسئول کتابخونه بهش نگاهی کرد و لبخندی رو صورتش نشست.
+کجا با این عجله...بمون با هم یه چیزی بخوریم سال اولی...
!:ساکت شو...هر کی ندونه فکر می کنه داری با من لاس می زنی با اون لبخند مزخرفت...
+خیلی دوست دارم بدونم همکلاسی هات چه واکنشی تو اولین دیدار با تو دارن...باید جالب باشه نه؟
یه جی سکوت کرد که ادامه داد.
+گیاه شناسی؟
یه جی رسید رو گرفت سمت اون پسر...
+چرا یه همچین رشته مزخرفی انتخاب کردی؟گیاه شناسی چی داره آخه...یکم از مغزت کار می کشیدی یه رشته سحر و جادو انتخاب می کردی...
!:برای بار هزارم...به...تو..ربطی..ندا..رههه...
+هوفف...همینجا بمون برم برات بیارم...
چند لحظه ای سکوت شد داشتم کتاب رو هنوز هم ورق می زدم و به اشکال مختلفش نگاه می کردم...
!:رشتت چیه؟
به طرفش نگاه کردم...با دستش به میز تکیه داده بود و به من نگاه می کرد.
-طلسم های باستانی...
!:رشته سختیه...
زمزمه کردم طوری که نشنوه:کاش اینو یکی قبل اینکه انتخابش می کردم بهم می گفت...
!:چیزی گفتی؟
-نه..نه...
اومد جلوم و روی صندلی رو به روئیم نشست.
!:من یه جی ام...رشتم گیاه شناسیه...تو هم انگار مثل من اولین سال تحصیلیته..
-درسته...
نگاهی به اسم روی لباسم انداخت...
!:ببینم...تو کره ای هستی؟(به هانگول گفت)
از اینکه اونم کره ای بود تعجب کردم ومنم به کره ای گفتم.
-درسته...
!:من فکر می کردم اهل ژاپنی...اولین کسی هستی که می بینم کره ایه...
داشت با شور و شوق می گفت...
+بیا کتاباتو بگیر...
به طرف اون پسر نگاه کرد و به من اشاره کرد...
!:هیونجین این دختر کره ایه...
هیونجین هم تعجب کرده بود و کتابای داخل دستش رو همراه خودش اورد و گذاشت جلوی یه جی...چقدر شبیه هم بودن...
هیونجین:چرا بهم نگفتی کره ای هستی؟
-چون نپرسیدی...
هیونجین:منطقیه....امیدوارم دوستای خوبی برای هم بشیم...
YOU ARE READING
Falling In The Hell_chapter 1
Fanfictionآتلانتیا جائیه که اونجا هیچ کس یه روز خوش ندیده. همیشه جنگه... ولی با این حال این ظلم و ستم یه روزی تموم میشه نه؟ قبایل با هم متحد می شن و همه چی خوش و خرم میشه... شاید بگین حتما یه داستان تکراری با پایان خوشه. . . اولین اشتباه همین جاست. اینکه ظاهر...