داشت سکته رو می زد که صدای داد و فریاد کسایی که دارن شکنجه می شن از دری شنیده شد و انگار یکی به در می کوبید...با شنیدن صدای فریاد کمک یکیشون انرژیش تحلیل رفت...۱۲ جفت چشم بهش زل زده بودن...
دیگه از همه چی ناامید شد که یکی از الهه ها زد زیر خنده و بقیه شون هم دست کم لبخند زدن تا نخندن...
نیکی:دارین باهام شوخی می کنین؟...داشتم می مردم...
!:حقته واسه زیاد حرف زدن از زبون حلق آویز کنن ولی کسی بهت رای منفی نداده پس بشین سر جات پسر...
نیکی طلبکارانه نشست و چیزی نگفت تا یکیشون رای رو از مثبت به منفی بر نگردونه...اونا حتی به یک فکر و رفتار و حرف کوچیک ممکن بود گیر بدن...
@نفر بعدی...اوه ببینید کی رو می بینم...جیسو...
جیسو بلند شد و دستاش رو پشت سرش قفل کرد...
جیسو:چه عجب...
یکی از اونها بهش نگاه کرد...
×:چه حسی داری بعد این همه مدت که به کتاب های مختلف به عنوان برقرار کننده تعادل بین زمان ها رفته بودی الان دیگه تکلیفت معلوم میشه.
جیسو:حس خاصی ندارم...بالاخره به نتیجه کارم رسیدم…
همه رای هاش مثبت بود...
الهه ها آهی کشیدن:خب نفرات آخر کای و ای یو...هر دو بلند شین و بیاین جلو...
هر دو رفتن جلو...
#:فعلا باهاتون کار داریم...خب تک تک می خونم...اول کای...بی احترامی،تحقیر،تخریب،آزار و اذیت،دزدی وسایل،لو دادن،فضولی و در آخر بریدن موهای خواهرت برای درست کردن کلاگیس…
ای یو:متاسفم اما خشک کردن دریاچه مقدس کنار خونم یادتون رفته...
عینکش رو جا به جا کرد:آه درسته اونم هست...
کای که دستاش پشت سرش بود گفت:همه کارام دلیل داره...اخلاق مفتضحش...
#:ای یو لیست کارهای تو...همه اینا به غیر از یکی دو مورد شامل تو هم میشه با دو تا مورد اضافه دیگه مثل اینا که یک بار باعث شدی روح های شیطانی به برادرت حمله کنن و مورد دوم باعث شدی جلوی جمع افراد مهمی با سر بخوره زمین و آبروش بره...
ای یو:اینام تنها دلیلش رفتارای خودش با منه...
حدود دو ساعتی داشتن با هم بحث می کردن...هم بقیه و هم خود الهه ها کلافه شده بودن...
نیکی که یه دستش رو زیر چونش گذاشته بود و حالت پوکر گفت:بابا زود باشین دیگه
#:هیچ کدوم از شما حق دخالت ندارین
یکی از الهه ها که خوابش گرفته بود گفت:اگر نمی تونید از هم بگذرید باید هر دو رو به جهنم بفرستیم...
YOU ARE READING
Falling In The Hell_chapter 1
Fanfictionآتلانتیا جائیه که اونجا هیچ کس یه روز خوش ندیده. همیشه جنگه... ولی با این حال این ظلم و ستم یه روزی تموم میشه نه؟ قبایل با هم متحد می شن و همه چی خوش و خرم میشه... شاید بگین حتما یه داستان تکراری با پایان خوشه. . . اولین اشتباه همین جاست. اینکه ظاهر...