🔶اسم: متاسفم
🔶ژانر: درام،اسمات
🔶کاپل: چانگلیکسبا لحن کیوت و پر ذوقش داشت اتفاق امروزش رو برای بینی هیونگش تعریف میکرد و چانگبین که روی آهنگ نوشتن تمرکز کرده بود نمیتونست به خوبی بفهمه لیکسی کوچولوی کنارش چی میگه و به سختی سعی داشت توی مغزش بیت هارو کنار هم بچینه تا بنویستشون...
فلیکس که بی توجه به تمرکز هیونگش داشت صداشو بالاتر میبرد با زدن به شونه چانگبین و خنده بلندی که کرد، تیر خلاصی رو به اعصاب پسر کنارش زد..
_بسه فلیکس بسههه
با فریاد چانگبین، فلیکس توی جاش پرید و اعضا که هرکدوم مشغول حرف زدن یا کارای دیگشون بودن با تعجب به زوجی که برعکس همیشه لبخند به لب نداشتند نگاه کردند.._فلیکس توروخدا چند دیقه هیچی نگو، نمیزاری تمرکز کنم که این آهنگ کوفیتیو بنویسم
چانگبین با صدای بلندی که شاید یه درجه آروم تر از فریاد اولیش بود گفت و فلیکس سر خورده با سر پایین افتاده اروم معذرت خواهی کرد ولی پسر بزرگ تر بی توجه، با لب تاب و کاغذاش از جاش بلند شد و سمت اتاق رفت و در رو بهم کوبید تا کمی آرامش پیدا کنه...فلیکس از حس حقارت و خجالت پر شدو دلش میخواست زمین دهن باز کنه و اون رو ببلعه تا کسی تواین موقعیت نبینتش..ناراحت به پشتی مبل تکیه داد وبا سری پایین شروع به بازی با انگشتاش کرد..
جیسونگ که عضو همیشه شادشون رو خجالت زده و ناراحت میدید از جاش بلند شد و کنار پسر کوچک تر نشست..دستشو روی دست کوچیک فلیکس گذاشت و با شصتش نوازشش کرد:
+لیکسی اشکال نداره...فلیکس سرشو تکون داد و برای جلوگیری از گریش بدون نگاه به جیسونگ لبخند کوچیکی بهش زد و بعد از اون تا موقع آماده شدن شام به گوشیش ور رفت...
.
.*فلیکس :
هیچی از غذا نفهمیدم و چانگبین هم به خاطر کامل کردن آهنگش توی اتاق غذاشو خورد..بعد از شام اعضا تصمیم به فیلم دیدن گرفتند ولی به خاطر حوصله سربر بودن فیلم، میخواستند فقط زودتر بخوابند..
با رفتن توی اتاقاشون از فرصت استفاده کردم و وارد حمام تاریک شدم..بی توجه به تاریکی در رو بستمو روی زمین نشستم..سرمو روی زانوهام که توی سینم جمع شده بود گذاشتم و آروم شروع به اشک ریختن کردم..نمیتونستم بندازم گردن چانگبین،تقصیر خودمم بود..
هیونگ به آرامش و تمرکز نیاز داشت اما من بی توجه فقط پر حرفی کردم وحق داشت اعصابش بهم بریزه... ولی... ولی.. بازم نباید جلوی اعضا انقد کوچیکم میکرد...حس بدی داشت.... این اولین باری بود که.. جلوی کسی سرم...داد میزد... واین بیشتر باعث سرازیر شدن اشکام میشد...
هق هق های آرومی میکردم و ناخونام رو به کف دستشم فشار میدادم تا جلوی بلند شدن صدای گریمو بگیره.. با باز شدن در حمام و روشن شدن لامپ توی خودم جمع شدم و کمی سرمو درحدی که ببینم کیه بالا آوردم...با دیدن چانگبین سرمو سریع روی زانوم برگردوند و کنترل گریمو از دست دادم...
YOU ARE READING
One Shot 👑 Stray Kids
Fanfictionوانشات از استری کیدز👑 دختر پسری و کاپلی با ژانر های مختلف کاپل و ژانر، اول هر وانشات نوشته میشه امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید 💖