🌷the trust (Chanho)

579 61 8
                                    

🌷اسم: اعتماد
🌷ژانر: درام، اسمات
🌷کاپل: چانهو

با سیلی که توی گونه و گوشش خورد، بغض کرده چند قدم عقب رفت
×پسره هرزه... فکر کردی چون مامان بابات مردن میتونی هر غلطی خواستی بکنی؟!

عموش با فریاد گفت و صندلی گوشه سالن رو سمت برادرزادش پرت کرد و مینهو با برخورد صندلی به ساق پاش، روی زمین افتاد وبه میزی که گلدون مورد علاقه عموش روش بود خورد...

گلدون سرامیکی و گرون قیمت عموش با صدای بلندی روی زمین خورد و باعث زخمی شدن دستای پسر شد..
×توی هرزه...

عموش با فریاد و نفس نفسی که به خطر عصبانیتش بود سمتش اومد و کتفشو محکم گرفتو از زمین بلندش کرد با خشم پسرکو روی خورده های گلدونش رد کرد و توی اتاقیش زندانی کرد..

×انقدر اون تو میمونی تا بمیری هرزه به درد نخور عوضی... حیف داداشم که به خاطر تو مُرد، به خاطر ی همجنس باز اشغال... پوزخند صداداری زد و سمت حیاط رفت تا سیگار بکشه..

**
*مینهو :
×حیف داد‌شم که به خاطر تو مرد...
با شنیدن حرفش دوباره یاد تصادفی که تنها بازماندش من بودم افتادم.. دیگه نه ادامه حرفشو شنیدم نه حرفایی که بعدتر زد... فقط صحنه تصادف دوماه پیش که مثل یه فیلم با کیفیت فول HD از جلوی چشمم رد میشد میدیدم و می‌شنیدم؛با همین فیلم خوابم برد...
.
.

با کابوسی که این دوماه مهمون خوابم شده بود بیدار شدم... هوا تاریک شده بود و باز هم صدای داد و فریاد عموم به گوش می‌رسید.. از جام بلند شدم وبا سرگیجه ای که به خاطر گشنگی و درد و گریه بود دوباره روی زمین افتادم..

نگاهی به اطرافم انداختم.. باید میرفتم..تا از اینجا نجات پیدا کنم و پیش کسی که دوستم داره بمونم..
کشون کشون خودمو تا کمد رسوندم و لباس ها و سایل مورد نیازمو توی کیف ریختم وبا گذاشتن کلاه کپم روی سرم به سمت پنجره رفتم...

نگاهی به ارتفاع کردم..حتی این یکمم به نظرم ترسناکه اما من میتونم بپرم.. باید بتونم.. من از این جهنم باید برم بیرون... چشمامو بستمو پریدم پایین..با برخوردم به زمین، چشمامو باز کردم.. من تونسته بودم ولی این واقعا ترسناک بود هنوز بدنم میلرزه و مجبورم به زور راه برم..
.
.
.

به سختی خودمو به خونش رسوندم.. زنگ زدم و اون با تاخیر تقریبا زیادی در رو باز کرد :
~مینهو عزیزم اینجا چکار میکنی؟!
+میشه از این به بعد پیش تو بمونم؟! عموم فکر نکنم به خواد زندم بزاره..
نیشخند کوچیکی زد وسعی کرد پنهانش کنه ولی از چشم من پنهان نموند.. چرا یدفعه حس بی اعتمادی بهش دارم..
~بیا داخل عزیزم..
دستشو پشت کمرم گذاشت و به داخل بردم..
.
.

روی مبل خونه لاکچریش نشستم و اونم کنارم نشست.. دستشو روی گونم برد و جای سیلی که خورده بودم رو کمی نوازش کرد
~مینهو صورتت چی شده بیبی؟!

One Shot 👑 Stray Kids   Where stories live. Discover now