💞خوشحالم دارمت
💞رمانتیک، فلاف
💞مینسونگتقه ای به در زد و بعد از اجازه ورود، داخل اتاق شد.. مینهو که توی اتاق روی تخت داشت به گوشیش ور میرفت به جیسونگ که متکا به دست جلوی در ایستاده بود نگاه کرد..
+هیونگ میشه اینجا بخوابم؟!
_اوهوم ولی چرا؟!
جیسونگ نزدیک تخت شد و متکاش رو کنار متکای پسر بزرگ تر گذاشت
+چون تنها کسی که الان تو خوابگاه هست تویی ومن و به خاطر فیلمی که دیدیم نمیتونم تنها بخوابم.. همش صحنه هاش میاد جلوش چشمم.. واقعا ترسناکه..
روی تخت دراز کشید و توی خودش مچاله شد.._سنجاب ترسو
مینهو همونطور که موهاش رو از روی صورتش کنار میزد گفت و بعد پتویی روی جیسونگ انداخت و دوباره مشغول گوشیش شد..+هیونگ اون صحنه ها نمیتونن واقعی شن درسته؟!
بعد از مدتی جیسونگ با لحنی که معلوم بود فقط میخواد مطمئن شه پرسید..._جِی چرا باید واقعی شن؟! اگرهم شدن من مراقبتم..
+واقعا؟!
_اوهومجیسونگ لبخندی زد و سرشو کمی بلند کرد تا بتونه گونه هیونگش رو ببوسه و همزمان مینهو هم برای بوسیدن موهاش، سرش رو کج کرد وباعث برخورد لب هاشون شد..
پسر کوچکتر سریع عقب کشید اما مینهو از موقعیت استفاده کرد و سر پسر رو نگه داشت و به لبهاش مک عمیقی زد و سرش رو رها کرد..
جیسونگ خجالت زده سرش رو روی متکاش گذاشت و نگاهشو از مینهو دزدید ومینهو هم بی خیال به گوشیش مشغول شد..بعد از دقایقی مینهو به جیسونگ که ساکت و خجالت زده شده بود، نگاه کرد
_جی!!
به ارومی گفت و (بله)ی خجالتی جیسونگ رو دریافت کرد_جیسونگ میشه باهام قرار بزاری؟!
سریع برگشت و به هیونگش نگاه کرد
+چ.. چی؟!
_جی من خیلی وقته دوست دارم میشه دوست پسرم بشی؟!
+واقعا دوسم داری؟! من فکر میکردم برات دستو پاگیرم
_قبولم میکنی؟!
+اوهوم.. هیونگ منم خیلی وقته دوست دارم...
سرشو پایین انداخت و گفت.. مینهو لبخند گنده ای زد_میشه ببوسمت؟!
با خجالت سرشو تکون داد و جواب مثبت داد
مینهو جلو اومد و روش خیمه زد.. لباشو روی لبای غنچه شدش نشوند و محکم مکشون زد..آروم اما عمیق میبوسیدش و با دستاش بدن پسر کوچیکتر رو لمس میکرد.. زبونشو وارد دهن کوچیکش کرد و مشغول فتح کردن گوشه به گوشش شد..
با کوبیده شدن مشت های آروم جیسونگ به سینش که نشون از کم آوردن نفسش بود با صدای بلند لباشونو ازهم جدا کردن...
پیشونیش رو به پیشونی جی چسبوند و نفساشونو توی صورت هم رها کردن..بعد از آرامش گرفتنشون کنارش دراز کشید و جیسونگ سرش رو روی شونش گذاشت...
+خیلی خوشحالم که دارمت... حس میکنم از همه خوشبخت ترم
_منم خیلی خوشحالم که یه آدم سنجابیِ کوچولو و کیوت توی زندگیم دارم که باعث میشه لبخند بزنماز تعریفات هیونگش خنده ای کرد و روی سینش شکل های فرضی کرد
+میشه دیگه هیونگ صدات نکنم؟!
_هرچی دوست داری صدام کن بیبی..
+خوبه...
ذوق زده گفت و به صورتش نگاه کرد:
+میشه محکم تر بغلم کنی؟!
با تنگ تر شدن آغوشش لبخند بزرگی زدو با نوازش شدن موهاش چشماش بسته شد...
+شبت بخیر مینییی
_شب توهم بخیر سونگییی
YOU ARE READING
One Shot 👑 Stray Kids
Fanfictionوانشات از استری کیدز👑 دختر پسری و کاپلی با ژانر های مختلف کاپل و ژانر، اول هر وانشات نوشته میشه امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید 💖