🖇️promise (Hyunin)

490 52 14
                                    

🖇️اسم: قول
🖇️ژانر: رمانتیک
🖇️کاپل: هیونین

+هیونگ پاشووو دیگهههه
_اهه جونگینی یکم دیگه

+یه ساعته داری میگی یکم ديگه
با لحن سر خورده و ناراحتی گفت اما بازم توجهی از هیونجین دریافت نکرد..

سرشو پایین انداخت و به آشپز خونه رفت، سعی کرد بدون اینکه چشمای گریونشو به مینهو هیونگش نشون بده آب برداره وموفق هم شد..
.
.

از آشپز خونه بیرون اومد و دوباره کناره هیونجین که با جیسونگ گیم میزدن نشست.. لیوان آب رو به لباش نزدیک کرد ولی با دیدن ساعت از نوشیدن منصرف شد..

لیوان رو به میز کوبید و توی صورت پسر کنارش داد زد:
+هیونجین ازت متنفرم...
پا تند کرد وسمت در رفت و از خونه خارج شد..
**

اعضا متعجب به هیونجین و هیونجین متعجب به جای خالی جونگین نگاه کرد..

+چرا اینطوری کرد؟!
جیسونگ آروم پرسید و همه رو وادار به فکر کرد
_قرار بود هیونجین ببرتش سینما فیلم مورد علاقشو ببینه ولی الان ده دقیقه هست که شروع شده تا اونجا میشه نیم ساعت، دیگه هم راهشون نمیدن تا برن توی سالن و این آخرین پخش فیلم توی سینماست
چان گفت و هیونجین خیره به ساعت دستشو به پیشونیش کبوند..

سریع از جاش بلند شد وبعداز پوشیدن پالتوش و برداشتن پالتوی جونگین از خونه زد بیرون
**

آروم به سمت مقصد نامعلومی قدم برمیداشت و سعی می‌کرد به سرما و سوز هوا توجه نکنه..
کلاه هودیشو روی سرش کشید و دستاشو توی جیبش کرد..

اشک هاش از روی گونش سر می‌خوردند و روی زمین میوفتادند...

گوشه ای نشست و سرشو روی زانوش گذاشت و از ته دلش گریه کرد.. سختی های تمرین این چند روز و فراموش کردن قرارشون توسط هیونجین باعث فشاری سنگین شده بود که گریه بی رحمانشو کم نمی‌کرد
.
.
با صدای گریه بلند و آشنایی قدم هاش رو تندتر کرد و بالاخره بهش رسید..
گریش باعث خورد شدن روح و قلبش میشد..

سمتش رفت.. پالتوش رو روش انداخت و به آغوش کشیدش.. گریه جونگین شدید تر شد و بهش مشت زدن به سینه هیونجین هم اضافه شد..

+حس میکنم برات ارزش ندارم.. حس میکنم دست و پا گیرتم... حس میکنم مزاحمم.. یه موجود به درد نخورم که برات بی اهمیته....... همه دلخوشی این چند روز استراحتم به قولی که تو دادی بود... اگه نمیخواستی بیای فقط کافی بود بگی، نه اینکه کاری کنی منم از آخرین پخشش جا بمونم...

هیونجین در سکوت، بغض کرده به حرفای جونگین گوش میداد و دستشو پشت کمرش می‌کشید..

پسر توی بغلش نفس عمیقی کشید ولی مشتاش رو متوقف نکرد..
_ببخشید که لیاقتتو ندارم... تو بی ارزش نیسی من انقد بی لیاقتم که باعث شدم فکر کنی بی ارزش و مزاحمی در صورتی که تو تنها چیزی هستی که برام مهمه......تو تنها موجود با ارزش جهان برای من هسی و من انقدر بی لیاقتم که حتی نتونستم از خنده هات مراقبت کنم

هیونجین هم شروع به گریه کرد و نگاه متعجب جونگین رو روی خودش آورد

+گریه نکن جینی
بین گریه هاش گفت و دست هیونجین رو گرفت
_خودت اول شروعش کردی اینی..
هیونجین هم بین گریه هاش گفت و باعث دوباره شدت گرفتن گریه جونگین شد

+خب همش تقصیر توئه هوانگ زیر قول زن
_میدونم همش تقصیر منه بی لیاقته
+اگر لیاقتمو نداشتی از اون اول باهات نمیموندم
_ولی من نا امیدت کردم
+کارت کلا همینه
هیونجین بین گریش مکث کرد به جونگین خیره شد..
_واقعا؟!
دوباره از نو شروع کرد

_من دیگه لیاقتتو ندارم.... چرا زودتر نگفتی که انقد بدم..
+هیون بسه..
جونگین بغلش کرد و کنار گوشش گفت

+تو خیلیم خوبی ولی بعضی کارت ناراحتم میکنه ولی بازم تورو دوست دارم... تو تنها کسی هسی که لیاقتمو داره و من میتونم بهش بگم دوستت دارم پس دیگه نگو اینارو

هیونجین دستاشو دور کمر پسر حلقه کرد
_منو میبخشی جونگینی؟! به خدا حواسم نبود... قسم میخورم هر جورشده فیلم رو برات گیر بیارم..
+میبخشمت..
با لبخند گفت و بوسه ای کوتاه به لباش زد

هیونجین لبخندی زد و کمک کرد جونگین بایسته.. پالتوش رو تنش کرد و دست سردش رو گرفت..
_فکر کنم تا الان غذای مینهو هیونگ آماده شده..
+بیا از سر راه نوشیدنی هم بگیریم..
_چشم اونم میخرم

جونگین لبخند گنده ای زد و با قدم های هماهنگ با هیونجین راه افتاد...
خنده ای کرد، بیشتر به هیونجین چسبید و دستشو توی جیب پالتوش برد

+هیون اگه اون فیلمو برام نیاری باهات قهر میکنما
هیونجین خندید و دست ازادشو روی سر پسر کوتاه تر کشید
_قول میدم یکاری کنم قبل از تموم شدن چند روز استراحتمون ببینیش

جونگین ذوق زده با انگشتاش قلب درست کرد و با چشمای حلالیش چشمای هیونجین رو هم حلالی کرد............


One Shot 👑 Stray Kids   Donde viven las historias. Descúbrelo ahora