⌛دوشنبه دیره
⌛هیونسونگ
⌛مافیایی، درام+باید دوشنبه شب بکشیم شون..
_نه دوشنبه دیره باید شنبه ظهر باشه..
+اگر شنبه ظهره باید بریم انبار 50 کیلومتری جنوب شهر..
_نه اون دوره باید بریم اون انباره که تو 30 کیلومتری شمال شهره..
+چرا نمیخوای به حرفای من توجه کنی هوانگ هیونجین..
_چون نقشه من بهتره..
+تو داری عجله میکنی..
_تو خیلی ترسویی..
.
.
.با لبخندی که به خاطر بیجارگیشون شکل گرفته بود از اتاق رئیساشون دور شدن..
ماجرا این بود که دو باند معروف کره تصمیم گرفتن یکی از سیاستمدرای مزاحم و بگیرن و تو این راه رئیس این دوباند عاشق هم شدن..همه چی بعد از عاشق شدنشون خوب بود.. شدن بزرگترین باند کره.. اسمشون توی کشور های همسایه پیچید و خلاصه خوب معروف شدن اما همه چی اونجاهایی بد میشد که میخواستن برای عملیات های جدید نقشه بریزن..
توی این زمان ها هیچکس تحملشونو نداشت و همه چی رومخ بود دقیقا مثل امروز که درآخر جیسونگ با زدن سیلی توی صورت هیونجین از اون اتاق شوم دور شده بود...
_هان جیسووونگگ خودم میکشمتتتت..بعد از رفتن جیسونگ و فریاد هیونجین دیگه هیچکس جرعت نشون دادن خودشو نکرد..
***+مرتیکه روانیِ روان پریش.. مثل میمون هی رو مغز نداشتم جفتک میندازه.. انگار خودش همه کارست.. درازِ الدنگ..
همونطور که راه میرفت هرچی از دهنش دراومد به هیونجین گفت و برای بهتر کردن حالش سمت رستوران مورد علاقش توی اون نزدیکی رفت..
.
.خیلی جذاب قدمای بلندشو به نزدیکی رستوران رسوند اما با دیدن دودی که از یکی از ساختمونهای اطراف بلند میشد کنجکاو سمت اون ساختمون که آدمای زیادی با فریاد ازش بیرون میومدن رفت..
نگاه کلیی به مردم و اطراف انداخت و با پیدا نکردن جذابیتی راهشو دوباره کج کرد که یدفعه بچه ای جلوی پاش زانو زد..
~آقا توروخدا مامانمو نجات بده.. اون مریضه نمیتونه از جاش بلندشه.. توروخدا نجاتش بده....با دیدن کودکی که با موهای بهم ریخته دستاشو بهم میکشید و التماس میکرد، حلقه اشکی توی چشماش شکل گرفت که با حس کردنش سریع سرشو بالا گرفت و با نگاه به آسمون از ریزشش جلوگیری کرد..
وقتی خودش 5 سالش بود مادرش رو توی آتش سوزی از دست داده بود فقط به خاطر اینکه هیچکس حرف یه بچه رو باور نمیکرد و نمیخواست جونشو به خاطر یه زن که شاید سوخته باشه،به خطر بندازه..
~آقا توروخدا.. داره دیر میشه.. ما تو طبقه سوم زندگی میکنیم..با شنیدن التماسای بچه بدون توجه به چیزی سریع سمت ورودی ساختمون دوید از پله های خروج اضطراری به سمت بالا دوید..
با سنگین شدن هوا ساعدشو به بینیش چسبوند و دری که با حروف بزرگ طبقه 3 روش نوشته شده بود رو باز کرد..
با شنیدن صدای برخورد چیزی سمت صدا دوید و التماسای زنونه ای به گوشش رسید..
YOU ARE READING
One Shot 👑 Stray Kids
Fanfictionوانشات از استری کیدز👑 دختر پسری و کاپلی با ژانر های مختلف کاپل و ژانر، اول هر وانشات نوشته میشه امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید 💖