💟Lover employee (Changjin)

295 29 8
                                    

💟کارمند عاشق
💟چانگجین
💟رمانتیک

ششمین شیشه خالی آبجو رو هم روی میز جلوش کوبید... نه تنها مست نشده بود بلکه تنهاییش بیشتر به چشمش میومد...
بین این همه آدم چرا باید به رئیسش کشش داشته باشه؟!..رئیسی که جوری رفتار می‌کرد که انگار از همه متنفره...

_هعیییی زندگی خیلی سخته
آروم زمزمه کرد و گوشیش رو از روی میز برداشت... فردا باید میرفت سرکار و دوباره با بی محلی های رئیس دوست داشتنیش که جدیدا از خودش دورش میکرد روبه میشد..اما این بار فرق داشت..این بار باید اعتراف می‌کرد.. باید میگفت تا بعدا پشیمون نشه..

نفس عمیقی کشید ومشتشو به نشونه موفقیت فرداش بالا آورد و به سمت خونش راه افتاد..
***

*چانگبین:
خدای من باورم نمیشه شماها پروژه به این مهمی رو نابود کردید... فکر کردم دارم آدمای با مهارت و مناسبی رو انتخاب می‌کنم ولی کاملا در اشتباه بودم....
مکث کردو و نفس عمیقی کشید..
+بهتره فعلا نبینمتون..
جمله آخرشو بلند تر از حرفای قبلش به طراح های روبه روش گفت و اونا ترسیده از عصبانیت رئیس از جلو چشمش محو شدن..
هیونجین با اخم سمت اتاقش رفت و با کوبیدن در، همه رو از جا پروند

دیگه همه به اخلاقش عادت کرده بودند... اون خیلی مهربونه و حداقل هفته ای یه بار به خاطر سر زدن دوست صمیمیش چهره خندونشو به نمایش میزاره..
وقتی عصبی بشه انقدر سرد و ترسناک میشه که حتی زیر نگاهش میتونی سوراخ شی اما مواقعی که خیلی بهش فشار میومد توی تنهاییش اشک می‌ریخت..

تا حالا هم هیچ کسی چهره گریون و مظلومی که من از هوانگ هیونجین دیدم رو ندیده وشاید به خاطر همین شناخت کوچیکی که ازش دارم عاشقش شدم.. اون یه ضعیفِ قویه... آدمی با ظاهر قوی و قدرتمند و باطنی ظریف و ضعیف..

با لبخند کوچیکی قهوه مورد علاقش که باعث میشد آروم بشه رو درست کردم و به عنوان دست راست مورد اعتمادش وارد اتاقش شدم..
.
.

_بفرمایید
قهوه رو روی میز گذاشتم و به چهره قشنگش که به خاطر عصبانیت کمی سرخ شده بود خیره شدم..
+ممنونم آقای سئو
صدای آرومش دوباره دلمو برد..

باید اعتراف میکردم.. همین الان... دیشب انقد سخت نبود ولی الان..
‌+چیزی شده؟!
ماگ قهوش رو سمت لباش برد و افکارم با نگاه خیرش پاره شد..

الان وقتش بود سرمو بالا گرفتم و همه فکرامو ریختم دور:
_رئیس من.. فکر می‌کنم ازتون خوشم اومده،میشه باهم قرار بزاریم؟!
قهوه ای که داشت میخورد توی گلوش پرید... سرفه های آرومی کرد وبعد از اینکه ماگشو روی میز گذاشت با تعجب بهم نگاه کرد
+اوه.. چانگبین شی... اوممم... راستش..

آه آرومی کشیدم :
_ببخشید وقتتون رو گرفتم.. نباید از اولم میگفتم..
سریع پشتمو کردمو سمت در رفتم..
****

*نویسنده:
+وایسا....
با شنیدن صدای قشنگش سرجاش ایستاد..
هیونجین از روی صندلیش بلند شد و همینطور که سمت چانگبین میرفت گفت:
+خب راستش منم دوست دارم

چانگبین سریع برگشت و با تعجب و سوال به رئیسش که به تازگی موهاشو بلوند کرده بود، نگاه کرد..

هیونجین:منم چند وقتی هست که بهت حس دارم اما میخواستم با دور کردنت به خودم بفهمونم حسم درست نیست اما... اشتباه کردم...
.
+خب راستش من هیچ وقت سرم خلوت نبوده که بخوام زمانمو با کسی تقسیم کنم به خاطر همین میترسیدم اعتراف کنم... اما خوشحالم که با جرعتتر از من بودی و بهم گفتی

جلوی چانگبین ایستاد..
_خدای من... یعنی الان قبولم کردید
برق چشماش لبخند به لب هیونجین نشوند
+اوهوم
با تایید رئیس شرکت چانگبین قدم باقی مونده رو جلو اومد و پسر مورد علاقشو توی آغوش خوش بوش کشید و زمزمه کرد:
_خیلی خوشحالم

پسر کوچیکتر با لبخند دندون نماش دستاشو دور کمر کارمندی که عاشقش شده بود حلقه کرد..
+منم دوست دارم سئو چانگبین..
از آغوشش بیرونش کرد وبا دستاش صورت ظریف پسر رو قاب کرد.. لبخند پهنی روی لبای هیونجین نشست

_میشه بعد از کار بریم اولین قرارمونو شروع کنیم؟!
با لبخند قشنگی گفت و هیونجین صورتشو جلو آورد و لبای پفکیشو روی لبای خوش فرم کارمندش کوبید و بعد از کاشتن بوسه آرومی عقب رفت و با لبخند بزرگ تر از قبل به پسر بزرگتر نگاه کرد..

_این یعنی آره؟!
پسر بزرگتر با تعجب پرسید و هیونجین با گونه های سرخ شده سرشو تکون دادو ایندفعه چانگبین شروع کننده بوسه طولانی و عاشقانشون بود...
*****

اینو خیلی وقت پیش نوشته بودم و امشب پیداش کردم، گفتم براتون بزارم😁
امیدوارم دوسش داشته باشید 😃😃

ووت و نظر یادتون نره 💟

بوس های فراوان به همه جاتون😁😘😁😘

One Shot 👑 Stray Kids   Donde viven las historias. Descúbrelo ahora