دکتر فاکیep7🔞💦🍆

2.6K 222 73
                                    

توی اون سه هفته ی فاکی فقط تا جق زدن پیش رفته بودن و این باعث میشد جونگکوک بخواد سرشو بکوبه به دیوار چون واقعا دلش واسه چرخیدن دیک تهیونگ تو باسنش تنگ شده بود!

برای بار هزارم لب زد

_تهیونگا...لطفاً! 

و برای بار هزارم اون جواب لعنتی رو شنید

+گفتم نه!

و برای با هزارم با خودش فکر کرد، آخه چرا انقدر دلش میخواد با اون سکس تراپ فاکی بخوابه...اون میتونست بره بار و خیلی راحت به یه غریبه بده و تمام!

اما به دلایل شخمی که حتی معلوم نبود چرا انقد شخمی کار میکنه فقط سکس با اون دکتر فاکی رو میخواست!

_چرا این یه ماهه کوفتی تموم نمیشه؟! فاککک!

خنده ریزی کرد و کتاب توی دستشو رو میز گذاشت

+انقدر بهش فکر میکنی که برات دیر میگذره!

با لحنی حق به جانب و کمی عصبی لب زد

_وات د فاک؟...منظورت چیه؟...یعنی واسه تو داره زود میگذره؟

از روی مبل راحتی بلند شد و به سمت جونگکوکی که روی اپن نشسته بود رفت، وسط پاهای اویزونش از روی اپن ایستاد!

انگشت شستشو رو لبای صورتیش کشید و جواب داد

+همون قدر که واسه تو دیر میگذره برای منم همونطور میگذره اما  من نگرانتم و میخوام کاملا خوب شی!

بوسه ی کوتاه و عمیقی رو لبای خواستنیش زد و ازش فاصله گرفت!

+نظرت چیه شام رو بیرون بخوریم؟

ریز خندید و جواب داد

_اه... باشه!

چشماشو ریز کرد
+چرا میخندی؟

از روی اپن پایین پرید

_هیچی،فقط...یهو حس کردم دارم با دوست پسرم میرم سر...قرار؟!

پوزخندی روی لباش شکل گرفت در حالی که به سمت اتاق خواب می‌رفت گفت

+زود باش آماده شو بیبی بوی!

.
.
.

فضای رستوران با رنگ طلایی تزیین شده بود و زیبایی رو به نمایش گذاشته بود!

لوسترهای بزرگ سقف، فضای رستوران رو خیلی روشن کرده بود و باعث چند برابر شدن زیبایی فضای رستوران میشد!

روی میز کنار دیوار شیشه‌ای رستوران نشسته بودن و در سکوت استیک گوشتی که سفارش داده بودند رو می‌خوردند!

سکوت دلنشینشون با صدای زنگ گوشی کوک به هم خورد!

با دیدن اسم فردی که بهش زنگ میزد اخم کوچیکی بین ابروهاش اومد از روی صندلیش بلند شد و همزمان لب زد

𝑭𝒖𝒄𝒌𝒊𝒆 𝒅𝒐𝒄𝒕𝒐𝒓🍆💦Where stories live. Discover now