دکتر فاکیep8🔞💦🍆

2.5K 221 26
                                    

کمی آروم تر شده بود، و گریش هم بند اومد اومده بود!
قلوپی از آب توی لیوانش رو نوشید و سکوته بینشون رو شکست

_شاید...شاید فکر کنی من که همیشه سکس میکنم چه مشکلی میتونم با سکس با دوست پسر سابقم داشته باشم!...اما من اون موقع این شکلی نبودم!...من یه پسر ساده بودم و بی تجربه!...وقتی اومد خونم روزای اول مثله دوستای عادی باهام حرف میزد اما چند روز بعدش...بدون اینکه بخوام باهام سکس کرد!...اون...اون سکس...یه سکس بی احساس و خشن بود!...من خیلی بچه بودم و قلبم به درد میومد وقتی اونقدر...اونقدر بی رحمانه بهم دست میزد!...اون شب وقتی باهام خوابید من اون سکس رو با سکس هایی که وقتی باهاش تو رابطه بودم مقایسه کردم و باعث شد قلبم بشکنه!...اونا اصلا شبیه هم نبودن!...باعث شد حس کنم یه تیکه اشغالم!

انگشتای دستشو بین انگشتای جونگکوک کشید 

+کوک بهش فکر نکن دیگه اون اتفاق تکرار نمیشه!

دستاشو دور کمر جونگکوک حلقه کرد و سرش رو رو شونش تکیه داد!

+دوست داری باهام برگردی خونم؟!...می‌دونی دیشب چقد جای خالیت حس میشد؟!...میخواستم نصفه شب بلند شم بیام در خونت اما گفتم شاید میخوای تنها باشی!

لبخند کوچیکی زد

_باشه، باهات میام!

آروم سرشو از روی شونه ی تهیونگ بلند کرد

_بیا اول صبحانه بخوریم!

+با کمال میل!

هر دو از روی کاناپه ی طوسی رنگ بلند شدن و به سمت آشپزخونه قدم برداشتن

در یخچال رو باز کرد و با نگاهی که به کل طبقه های یخچالی انداخت چیزایی که میخواست رو از یخچال بیرون آورد!

_قهوه میخوری یا هات چاکلت؟

+قهوه!

در حالی که قهوه ساز رو روشن میکرد لب زد _باشه اما برای خودم هات چاکلت درست میکنم!

لبخند کوچیکی زد

+بیبی بوی کیوت!

بعد چند دقیقه کوتاه وقتی قهوه آماده شد، هر دو جلوی هم نشسته بودن و در سکوت صبحانه ی ساده اما خوشمزشون رو می‌خوردن و از کنار هم بودن لذت میبردن!

با خوردن آخرین تیکه ی نون تستش که آغشته به شکلات صبحانه بود صدای زنگ در باعث برگشتن نگاه هر دو به سمت در بود!

صندلیشو عقب کشید و رو به تهیونگ لب زد

_من درو باز میکنم!

سری تکون داد و اون هم از روی صندلیش بلند شد!

با باز کردن در با یه پسر مو مشکی با پوست سفید رو به رو شد که بدنی کمی عضله ای داشت!

~این دیگه کیه؟

𝑭𝒖𝒄𝒌𝒊𝒆 𝒅𝒐𝒄𝒕𝒐𝒓🍆💦Where stories live. Discover now