«تو با قلب ویرانهی من، ذهن پر هیاهو و زندگی بیراههی من چه کردی؟ تو با روح بیرمق و لبهای دلمُردهی من چه کردی؟ تو با خُمرهی عسل چشمهای چشم به راهِ من چه کردی؟ به من بگو! به من بگو چه کردی!»
نگاه غرق در فکر و فارغ از جهان فانیش به نقطهای دور از فضای سبز پیرامونش دوخته شده بود. در موقرترین و باشکوهترین حالت خودش، زیر آلاچیق مرتفع باغ عمارت مخفیش نشسته بود ولی نه از منظرهی سرسبز لذت میبرد و نه رایحهی خوش هوا رو که به سبزینه آغشته بود، استشمام میکرد.
رویاییترین منظرهی جهان، مرکب از آرامش و زیبایی مقابل چشمهاش نقش بسته بود ولی انگار هیچ چیزی نبود.
بوی گل و گیاه چه سودی برای جیمین داشت وقتی عطر تند و شامهسوز اون مرد بعد از دو هفته همچنان توی حس بویاییش باقی مونده بود؟ چرا باید به تماشای درختهای تنومند و گلکاریهای خلاقانهی باغبان عمارت میپرداخت وقتی تصویر چهرهی شکسته و ناامید اون مرد ستودنی، لحظهای از مقابل چشمهاش گذر نمیکرد؟
تمام ذهن جیمین درگیر دادستانِ سابق شده بود؛ مرد فداکار و واقعنگری که برای محافظت از عزیزانش حاضر بود از خودش بگذره!
جیمین با خودش فکر میکرد آیا اون هم بهمانند یونگی حاضر بود برای حفاظت از عزیزانش، از خودگذشتگی کنه؟ و بعد از کمی تعلل، به این پی میبرد تحت هیچ عنوان از خودش نمیگذشت؛ بلکه تمام قوای خودش رو به کار میگرفت تا از تهدید بزرگ گذر کنه. ولی برای یونگی...انگار قلب توی سینهش حاضر بود بارها شرحهشرحه بشه تا دیگه سرخوردگی، غمباد و شکستگی استقامتش رو نبینه. گویا میخواست تمامِ قوا و استحکامش رو توی روح خستهی دادستانِ سابق بِدَمه اگه میتونست دوباره اون رو به قدرت برگردونه.
_هر چهقدر تلاش کنی فایدهای نداره قربان؛ باز هم نمیتونی از لابهلای شاخههای اون درختها چهرهی مین یونگی رو ظاهر کنی.
صدای جونگکوک که با طعنه جملاتش رو بیان کرده بود، خلوت ذهنی پدرخوانده رو مغشوش کرد. دوباره چهرهی مسیحایی یونگی از جلوی نگاهش کنار رفت و سرسبزی باغ عمارت، در حالیکه هیچ اثری از دادستانِ سابق نبود، اون رو به خودش آورد.
چشمهای پدرخواندهی مافیا با عجز روی همدیگه فشرده شدن. نفرت داشت از اینکه اینقدر راحت توسط مشاورش قابل خوانش بود. جونگکوک به خوبی میتونست افکارش رو از پیشِ چشمهای جیمین پنهان کنه ولی پارک مثل یک نوشتهی خوانا و واضح برای وکیلش بود. انگار جئون افسار افکار جیمین رو توی دست داشت و از مسیری که طی میکرد باخبر بود! پارک به مشاورش اعتماد مطلق داشت ولی از کنترل شدن و فاش شدن افکار پشت ذهن درگیرش، شدیداً متنفر بود.
YOU ARE READING
Godfathers | YoonMin
Fanfiction┊Fic Name➺ Godfathers 🎲 ┊Main Couple➺ YoonMin ┊Sub Couple➺ VKook, NamJin ┊Genre➺ Crime, Thriller, Erotic, Angst, Smut ┊Telegram➺ BTSGALAXYIR ┊Summary↴ سیاستهای خاص مرد مقید قانونی مثل مین یونگی تغییر ناپذیر بودن. اون به تمام مظنونهای پروندهش به...