قسمت سوم: Die

357 75 44
                                    

«مار او را نیش زد و زهر ذره‌ذره وجودش را به نیستی کشانید.»

مقابل چشم‌هاش لایه‌ی ضخیمی از خون تشکیل شده بود. جوش و خروش خشم رو توی رگ‌هاش احساس می‌کرد. نفرت و خشونت طوری غالب ذهنش شده بودن که کنترلی روی حرکاتش نداشت. انگار فقط داشت طبق غریزه و خواسته‌ی گرگ وحشی خاکستری درونش عمل می‌کرد. اون حتی آگاهی نسبت به پیرامونش رو هم از دست داده بود ولی بین لایه‌های خون‌آلودی که به دلیل خشم مهارناپذیرش مقابل چشم‌هاش نقش گرفته بودن، می‌تونست چهره‌ی مردی رو نظاره کنه که زیر مشت‌های اون در حال زخمی شدن بود.

دست‌های قدرتمندی که بازوهاش رو برای توقف کارش می‌کشیدن هم توانایی جدا کردن یونگی رو از جیمین نداشتن. وقتی قدرت خشم غالب بدن دادستان مین که حالا متهم به یک جرم بود می‌شد، تا زمانی که اون دیگ پر جوش و خروش خشم رو خالی نمی‌کرد، هیچ‌کس نمی‌تونست مرد رو از کارش متوقف کنه.

چهره‌ی جیمین زیر سایه‌های تاریک اتاق بازجویی محو می‌شد ولی یونگی به وضوح خیسی خون رو با هر بار مشت کوبیدن به صورت اون، زیر دست‌هاش احساس می‌کرد.

مافیا حتی تلاشی برای متوقف کردن یونگی از کتک زدنش نمی‌کرد؛ انگار خودش به خوبی می‌دونست لیاقت تمام اون سیلی‌ها و‌ مشت‌های محکم رو داشت. دادستان مین به یاد نمی‌آورد چه زمانی یک مظنون رو حین بازجویی اون‌طور کتک زده بود ولی گویا نیاز داشت در قالب یک مجرم فرو بره تا بتونه بدون در نظر گرفتن عواقب کارش، نهایت خشم خودش رو سر یک نفر خالی کنه.

با برخورد کردن جسم سنگینی به چهره‌ش، بالاخره دست از کتک زدن و مشت کوبیدن به چهره‌ی مافیایی که کف زمین اتاق بازجویی اداره‌ی پلیس افتاده بود، کشید.

در ابتدا ماهیت جسم رو متوجه نشد ولی وقتی سرخی کف دست اون مرد رو دید، فهمید توسط رئیس‌پلیس ایستگاه گانگنام‌گو دچار اصابت یک سیلی جانانه در ناحیه‌ی صورت شده بود.

اون‌هو با چهره‌ی سرخ‌شده از خشم و قفسه‌ی سینه‌ای که به خاطر فریادهای ممتد بالا و پایین می‌رفت، برای آخرین بار سر یونگی داد زد: تمامش کن مین یونگی! مردک روانی! همه‌ی این کارها توی دادگاه می‌تونن بر علیه‌ت استفاده بشن. به خودت بیا.

دو مأمور پلیسی که تا اون لحظه سخت در تلاش بودن تا یونگی رو از جیمین جدا کنن، بازوهای مین رو کشیدن و اون رو از روی شکم پدرخوانده‌ی مافیا بلند کردن.

وقتی اون رو روی صندلی پشت میز بازجویی نشوندن، یونگی تازه متوجه خون‌ریزی و سوزش زخم‌های پشت انگشت‌هاش به خاطر مشت‌هایی که به صورت جیمین کوبیده بود، شد. استخون‌های دست تا آرنج‌هاش درد می‌کردن ولی باز هم هیچ دردی به پای سوزش ریه‌هاش با هر بار تنفس سخت، نمی‌رسید. ‌احساس خفگی می‌کرد. نمی‌دونست هوای اتاق تاریک بازجویی اون‌قدر سنگین بود یا یقه‌ی‌ پیراهن خون‌آلودش دور گردنش سنگینی می‌کرد.

Godfathers | YoonMinTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon