قسمت نوزدهم: عاشقی دل‌باخته‌ام

223 49 77
                                    

Flash Back

( ۱ ساعت‌ قبل، ۱۹:۳۰ در آپارتمان شخصی برادرهای مین )

جیمین در تراس خونه مشغول استعمال سیگارش بود. شخصیت برون‌گرایی داشت ولی یونگی به خوبی می‌دونست محبوبِ دلش، اون پری عسل حین سیگار کشیدم محتاج تنهایی بود. جیمین به عنوان پدرخوانده‌ی مافیا افکار مغشوش و پر هیاهویی داشت بنابراین محتاج بود تا حین سیگار کشیدن، ذهنش رو در تنهایی با گرمای نیکوتین همراه کنه و اجازه بده افکارش کمی سامان بگیرن.

داشت به تنهایی قهوه صرف می‌کرد. میل شدیدی داشت تا پدرخوانده رو در استعمال سیگار همراهی کنه ولی تنها جسارت نمی‌کرد تنهایی جیمین رو منهدم کنه بلکه عهد کرده بود دیگه لب‌هاش رو به پنبه‌ی فیلتر سیگار هیچ‌وقت آغشته نکنه. در عوض داشت از دور، در حالی‌که فنجون به دست، به پیشخوان آشپزخونه تکیه داده بود، از طریق پنجره‌ی تراس قامت زیبا و شکیل محبوب دلش رو تماشا می‌کرد. چه زیبا و دل‌نشین بود دیدن پیکر اون در یکی از لباس‌های راحتی نازک خودش، با طره‌های مجعد سپرده‌شده در باد و لب‌های خوش‌طعم عسلی‌ای که برای بوسیدن پنبه‌ی فیلتر سیگار طمع‌کاری می‌کردن.

یونگی هیچ‌وقت پیش‌بینی نمی‌کرد روزی به فیلتر سیگار حسادت کنه ولی حداقل می‌تونست بعدها وقتی که استعمال اون نخ به پایان رسید، سراغ فیلتر به پایان رسیده‌ی سیگار بره و بهش فخر فروشی کنه که تا چند دقیقه پیش لب‌های استعمال‌گر اون رو حریصانه در بین لب‌های خودش بلعیده بوده!

محو تماشای معشوق نوشکفته‌ی خودش بود تا این‌که صدای سرسام‌آور زنگ تلفنش، اوقات عاشقانه‌ش رو با خودش، قهوه‌ش و تماشای معشوقش منهدم کرد.

شماره‌ی نقش‌بسته به روی صفحه‌ی تلفن همراهش ناشناس بود بنابراین اون رو از بابت پاسخ دادن مردد می‌کرد ولی استمرار شخص ناشناس در زنگ زدن منجر می‌شد کمی نگران بشه پس با تردید تماس رو وصل کرد:

_مین یونگی، بفرمایید.

شخص ناشناس از پشت تلفن با شنیدن صدای یونگی در ابتدا سکوت طولانی‌ای برگزید. دادستان مین حتی ذره‌ای دلشوره به دل خودش رخنه نداد چون حدس می‌زد شخص یا اشتباه گرفته بود، یا قصد آزار دادن یکی از دادستان‌های اداره‌ی دادستانی رو داشت که طی سال‌های کاری حرفه‌ای اون کاملاً امری آزاردهنده ولی طبیعی بود.

خواست با کلافگی و بی‌حوصلگی تماس رو قطع کنه و به اوقات عاشقانه‌ی تک‌نفره‌ش با تماشای سیگار کشیدن جیمین بپردازه که یک دفعه صدای نیمه‌آشنایی از پشت تماس تلفنی، از نخاع تا انتهای ستون فقرات یونگی رو منجمد کرد:

Godfathers | YoonMinWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu