قسمت یازدهم: با من به تاکستان بیا

290 58 73
                                    

« بر سرِ راه‌ات، من آخرین‌ام

آخرین بهارم، آخرین برف

آخرین نبردم برای نمردن

و ما اینک

فروتر و فراتر از همیشه‌ایم.

در هیمه‌ی ما همه‌چیز هست

مخروط کاج و شاخه‌ی تاک

و گل‌هایی تواناتر از آب

گِل و شبنم. »

پُل الوار

***

( ۱۱:۳۶ صبح، سرسرای عمارت قدیمی )

حتی یونگی هم طی عمر ۳۴ ساله‌ی تهیونگ، به خودش اجازه نداده بود لحظه‌ای برای برادر کوچیک‌ترش تعیین تکلیف کنه. اون دو همیشه برادرهایی بودن که به تصمیمات و استقلال هم‌دیگه احترام می‌ذاشتن؛ تهیونگ و یونگی هم‌شیره و هم‌خون بودن ولی اعتقاد داشتن این به معنی یکی بودن، تعلق داشتن به هم و وابسته بودن به تصمیمات و نظرات هم‌دیگه نیست بلکه اون دو کاملاً انسان‌های مجزایی بودن که حق داشتن بر اساس شخصیت متفاوت و مستقلشون، تصمیم‌های خودخواسته‌شون رو عملی کنن.

این قاعده‌ی حاکم حتی برای موضوع انتخاب رشته‌ی تحصیلی و تعیین مسیر شغلی‌شون صدق می‌کرد. پدرشون، مین هان‌چول همیشه دوست داشت دو پسرش راه استعدادهای هنری‌شون رو در پیش بگیرن و به جای انتخاب جامعه‌ی قضائی و حقوقی، دنیای هنری و پر از آرامش رو منتخب آینده‌ی درخشانشون قرار بدن.

مادر دو پسر، کیم سونگ‌ریونگ هم با همسرش موافق بود بنابراین والدین به صورت متمادی تلاش می‌کردن یونگی رو برای پیانیست شدن و تهیونگ رو برای مجسمه‌سازی متقاعد کنن ولی افسوس که هر دو برادر گرایش‌های منطقی‌شون رو انتخاب کردن؛ رشته‌ی حقوق! هر چند در زمینه‌ی رشته‌ی حقوق هم از هم جدا شدن چون یونگی عزمی راسخ داشت تا بعد از منصوب شدن به عنوان وکیل، به منصب دادستانی ارتقاء پیدا کنه؛ از نظر مینِ ارشد، دفاع کردن از جنایتکارها در دادگاه برای تخفیف حکم قاضی یا حتی درخواست معافیت اوج بی‌شرفی، بی‌وجدانی و جرم بود بنابراین ترجیح می‌داد شخصی باشه که توی دادگاه بر علیه جنایتکارها مبارزه می‌کنه تا اون‌ها رو به سزای اعمالشون برسونه در نتیجه دادستان شد؛ دادستانِ نابودگرِ اداره‌ی دادگستری سئول شد ولی تهیونگ در اون‌ لحظات آرزو می‌کرد ای‌کاش به خواسته‌ی والدین‌شون توجه کرده و هر دو از جهان قضائی و حقوقی فاصله گرفته بودن چون عامل اصلی تمام فلاکت‌های کنونی، همون حماقتی بود که حین انتخاب رشته‌ی تحصیلی در دانشگاه مرتکب شدن.

Godfathers | YoonMinDonde viven las historias. Descúbrelo ahora