ᯓ 23: A kaleidoscope of colors in his mind

1K 161 54
                                    


ساعت ده شب بود و یونگی خودش رو در حالی پیدا کرد که جلوی هوسوک نشسته و به شدت به موهای خیس و گونه‌های گل انداخته‌اش خیره شده. هر از گاهی هم به لپ‌های پر از غذاش لبخند می‌زد و دهن خودش رو پر از غذا می‌کرد.

- یونگی، سریعتر! داره دیر میشه، باید زودتر موقعیت ماشین‌ها رو بررسی کنیم و بریم گاراژ بزرگ. اونجا منتظرمونن.

چند ثانیه طول کشید تا مغز یونگی بتونه حرف‌های هوسوک رو درک کنه. اوه، بله! ماشین‌ها، دزدی، زندگی داغون فعلی‌اش؛ هنوز برای رویاپردازی درباره‌ی ویلای ساحلی مشترکشون خیلی زود بود.

سرش رو تکون داد که باعث شد موهاش توی چشمش بریزه. سریعتر لقمه‌های غذاش رو توی دهنش جا داد و درحالی که از سر میز بلند می‌شد رو به هوسوک برگشت و سوالی که ذهنش رو مشغول کرده بود پرسید:

+ هوسوکا، تو ژیمناستیک کار می‌کردی؟

هوسوک ابروهاش رو بالا انداخت و صدای متعجبی از خودش درآورد.

- نه، برای چی می‌پرسی؟

+ بدنت نرم‌تر از اینه که بخوای یه ژیمناست نباشی!

لب‌های هوسوک با فهمیدن منظور یونگی کش ‌اومدن و ابروهاش بالا رفتن.

- اوه، من دنس کار می‌کردم. توی خیابون‌ها و مسابقه‌ها می‌رقصیدم تا پول بیشتری گیر بیارم.

چشمکی زد و از روی صندلی بلند شد تا یه حرکت کوچیک از دنسی که دوست داشت رو اجرا کنه.

به بدنش تاب داد و پاهاش رو خیلی نرم و دایره‌ وار روی زمین کشید. آرنجش رو تا روی چشم‌هاش بالا آورد و با دست دیگه‌اش بدن خودش رو لمس کرد. آروم روی پاهاش نشست تا ران‌هاش از هم فاصله بگیرن و یکی از شهوت انگیزترین صحنه‌های زندگی رو به یونگی ‌نشون بدن.

هوسوک خیلی سریع به حالت عادی برگشت و زبون یونگی رو دید که از داخل به لپش فشار می‌آورد.

+ بهتره مراقب باشی این حرکات رو جلوی کی انجام میدی.

هوسوک شونه‌هاش رو بالا انداخت و پوزخند کمرنگی روی لب‌هاش کشید.

- اگه خوشت نیومده میتونم برم توی مسابقه‌ها برقصم، دوباره مثل قدیم پول درمیارم.

+ آره، این جوری بهونه‌ی خوبی واسه پاره کردن کون همه‌شون دستم میدی بیب.

- اوه، ینی واقعا این کار رو می‌کنی؟

یونگی زبونش رو گاز گرفت و با یک قدم بلند خودش رو به هوسوک رسوند‌، دستش رو دور بازوش حلقه کرد و محکم به سمت خودش کشید. بدن هوسوک رو نزدیک بدن خودش نگه داشت تا تسلط بیشتری برای انجام کارش داشته باشه، می‌تونست گرمایی که از سینه‌اش ساطع می‌شه رو احساس کنه.

ᯓ 𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐎𝐟 𝐀 𝐑𝐚𝐜𝐞𝐫Where stories live. Discover now