ᯓ 3: Trouble looks for me

1K 226 136
                                    

صبح روز بعد مک با صدای نوتیف گوشیش بیدار شد. یه پیام از مسئول هک دوربین‌های منطقه، استفان، داشت که میگفت دیشب یه نفر وارد قلمرو وحشی‌ها شده. وحشی‌ها اسمی بود که خودشون برای افراد منطقه‌ی جنوبی گذاشته بودن، هیچوقت با تازه واردها و متجاوزها خوب برخورد نمیکردن -درواقع هیچوقت، تحت هیچ شرایطی خوب رفتار نمیکردن-. چند ثانیه بعد یه پیام دیگه رسید که میگفت ماشین متجاوز بیشتر شبیه دفتر نقاشی بوده، اوه شت! اون پسره‌ی احمق نبوده، بوده؟ از ماشین پیاده شد و بلافاصله بهش زنگ زد. به محض وصل شدن تماس گفت:

-اسم ماشینش یه چیزی بوستر نبود؟

-اوه چقدر سریع! اول سلام؛ دوم، منظورت هوپ بوستره؟

-شت خودشه!

-وای پسر، اسمش رو گنده روی کل ماشین نوشته بود؛ ته خنده بود. وایسا ببینم، تو از کجا میدونی؟

مک چشم‌هاش رو بست و دستش رو روی پیشونیش کشید. به ماشینی که یونگی توش خواب بود نگاه سریعی انداخت و همونطور که پل بینیش رو فشار میداد گفت:

-اون احمق دیروز با شوگا مسابقه داد و زیر شرطش زد، بعدش‌ هم با اومدن پلیس‌ها جیم زد.

برای چندثانیه پشت خط سکوت شد. مشخص بود استفان داشت اطلاعات رو به خورد مغزش میداد. صدای ضعیفش توی گوشی پیچید:

-اوه، پس توی دردسر افتاده.

-آره اگه تا الان وحشی‌ها کونش نذاشته باشن...

صدای پسر پشت خط دوباره پرانرژی به گوش میرسید.

-اونجوری ‌که من شنیدم بیشتر اون کون وحشیا گذاشته!

اخم‌های مک به هم گره خوردن.

-چی داری میگی؟

-اوه بهت نگفتم؟ پسره عین مار ماهی از دستشون در رفته! یکی ازش ویدیو گرفته بود، باید میدیدی چه دریفت‌هایی میکشید. مرد... رئیس وحشی‌ها دیوونه شده بود، مدام داد میزد برام پیداش کنین. خیلی ازش خوشم اومد، تیز و فرز بود.

و بعد صدای خنده‌های ریز بود که از پشت تلفن میومد.

-برات یه کاری دارم.

-تو که میدونی فقط لازمه بخوای...

صدای محکم مک برای دادن دستور از گلوش خارج شد:

-برام پیداش کن.

-پسره رو؟ یکم سخت شده رفیق. وحشی‌ها هم دنبالشن، خودش‌هم اونقدر احمق نیست که توی کوچه خیابون آفتابی شه.

به سنگ کوچولوی جلوی پاش لگد زد و همونطور که به صداهایی که از پشت خط میومد گوش میداد، با سر کج شده گفت:

ᯓ 𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐎𝐟 𝐀 𝐑𝐚𝐜𝐞𝐫Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz