ᯓ 16: Jealousy

1K 167 48
                                    


صدای بلند موسیقی توی فضای پارکینگ می‌پیچید، حتی افرادی که بیرون پارکینگ بودن هم صدا رو می‌شنیدن و این اصلا برای دخترها و پسرهایی که هر گوشه کناری می‌رقصیدن بد نبود.

دخترهایی با دامن و شلوارک‌ کوتاه، آرایش غلیظ و بدن‌هایی صاف و وسوسه انگیز؛ از اول هم مشکلش همین بود، هیچ وقت براش جذاب نبودن.

از بین دخترهایی که با نشستن روی ماشین‌ها یا رقصیدن کنار سپر‌های رنگارنگ‌شون دلبری می‌کردن رد شد و به بوسه‌ی دو دختری که غرق لب‌های همدیگه بودن نگاه کرد.

کنار دیوارها پر بود از ماشین‌هایی که کاپوت‌هاشون رو بالا زده بودن تا با موتورشون جلب توجه کنن، راننده‌هایی که بدنشون رو به بدن چندتا دختر چسبونده بودن و با بطری آبجو و سیگارِ تو دستشون مثلا هات شده بودن.

از دیدن این صحنه‌های مسخره و بوسه‌های پرشهوت بقیه خسته شده بود، چرا امشب هیچکس نظرش رو جلب نمی‌کرد؟ حس انتظار خاصی توی دلش داشت که نمی‌گذاشت تا وقتی کسی که منتظرشه و داره دنبالش می‌گرده رو ندیده به کس دیگه‌ای جذب بشه. کلافه شده بود، دستش رو روی صورتش کشید و توی جیب شلوار براق و تنگش برد.

- پس این گربه‌ی نعنایی کجاست؟ اوه لعنت بهش، دیگه نعنایی نیست!

+ دنبال من می‌گردی؟

صدای یونگی بود که از پشت سرش می‌اومد. حس انتظارش توی هوا ناپدید شده بود، فقط با شنیدن یک جمله‌ی ‌کوتاه با اون صدای خش دار و لحن همیشه مست یونگی، به سرعت به عقب چرخید و نگاه دلخورش -که کاملا معلوم بود مصنوعی‌ئه- رو به یونگی داد، هرچند وقتی پسر دیگه رو با اون موهای خاکستری دید، دلخوری مصنوعی‌اش زیاد دوام نیاورد.

با اینکه ظهر، وقتی پسر به گاراژ برگشت دیده بود که رنگ موهاش رو عوض کرده اما هنوز هم با دیدن اون موهای خاکستری و پخش شده توی پیشونی‌‌اش بهش شوک وارد می‌شد و قلبش می‌لرزید. لعنتی، خیلی زیبا شده بود.

- هیچ معلومه چیکار می‌کنی؟ من رو بین این همه آدم عجیب و گنده ول کردی و داری دنبال کارهای خودت توی پارکنیگ چرخ می‌زنی؟

+ من تمام مدت پشت سرت بودم سنجاب خنگ، اما انگار تو فقط وقتی از حریفات جلو می‌زنی از توی آینه به پشت سرت نگاه می‌کنی.

هوسوک سعی کرد زیاد به حرفی که یونگی زد فکر نکنه، اصلا دلش نمی‌خواست گونه‌هاش رنگ بگیره و روی خط استارت بجای شروع مسابقه به پسر مو خاکستری فکر کنه. گلوش رو صاف کرد و با لحن حق به جانبی گفت:

- معلومه که فقط اون موقع به عقب نگاه می‌کنم!

یونگی‌ چشم‌هاش رو توی کاسه چرخوند و همزمان با کشیدن انگشتش زیر بینی‌اش  روش رو از هوسوک برگردوند. دست دیگه اش رو توی جیبش فرو کرد و با  کج ردن سرش پرسید:

ᯓ 𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐎𝐟 𝐀 𝐑𝐚𝐜𝐞𝐫Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon