ᯓ 29: Jewel

742 156 25
                                    


حدودا یک ساعت از نیمه شب گذشته بود که صدای در گاراژ چرت مک رو پاره کرد، پسر روی یکی از کاناپه‌ها دراز کشیده بود و از آشغال خوراکی‌هایی که کنارش روی زمین بودن میشد فهمید چرا اونجا خوابش برده. به محض واضح شدن دیدش دو تا مرد -دوتا موش آبکشیده- رو دید که فین فین کنان از ماشین پیاده میشدن.

- یونگ؟ هوسوک؟ شماهایین؟

+ تو به بقیه‌ی خوابت برس.

لحن شیطنت آمیز مک توی تاریکی داخل گاراژ پیچید.

- اما نمی‌تونم از مین شوگایی که مثل‌ یه گنجشک خیس می‌لرزه و دست‌هاش رو دورخودش پیچیده تا شاید یکم گرم شه بگذرم!

- این جمله رو از ما داشته باش مک، هیچ وقت زیر بارون ندو!

مک دستش رو روی دهنش گذاشت تا صدای خنده‌اش زیاد بلند نشه.

- پس من میرم قرص سرماخوردگی رو پیدا کنم تا کار جین راحت‌تر باشه.

صدای تقریبا کنترل شده‌ی یونگی خیلی سریع حرفش رو رد کرد.

+ نه! نه، مک اگه چیزی به جین بگی بهت قول میدم حتی جسدت هم شناسایی نشه.

- اگه بتونی از زیر دستش زنده بیرون بیای می‌تونی من رو بکشی.

پسر انگلیسی دیگه نتونست صدای خنده‌اش رو کنترل کنه اما خیلی زود بجای صدای خنده‌ی مک، صدای عطسه‌ی بلند هوسوک بود که توی گاراژ اکو شد.

- یا روح مقدس، اون عطسه بود یا بمب اتم؟

هوسوک دماغش رو بالا کشید و با لحنی که توش ته مایه خنده شنیده میشد گفت:

- بیشتر شبیه ترکیدن خرس بود.

- خرس ترکید؟

- آره، فکر کنم ترکید.

و هرسه به چرت و پرت‌هایی که گفته بودن خندیدن و درحالی که سعی می‌کردن صداشون رو کنترل کنن تا کسی رو بیدار نکنن، با صورت‌های قرمز شده از شدت فشار خنده به سمت اتاق‌هاشون رفتن. البته که هوسوک مهمون اتاق یونگی بود؛ هر دو شون نیاز به دوش آب گرم داشتن، و لباس‌های خشک و سشوار برای خشک کردن موهاشون.

برای بار دوم توی اون روز بدن‌های خیس‌شون ریز دوش آب گرم به همدیگه چسبیده بود اما این بار هیچ خبری از شهوت نبود. فقط عشق و آرامشی که از وجود همدیگه دریافت می‌کردن و گرمای آب که روی بدنشون می‌ریخت و پوست سردشون رو سِر می‌کرد.

حس چسبیدن پوست یونگی به بدنش، سرخی گونه‌هاش که معلوم نبود بخاطر گرمای آبه یا خجالتش، موهای خیس و خوش رنگش به پیشونی‌اش چسبیده بودن و صورت داغش که توی سینه‌ی هوسوک پنهان شده بود. این بهترین حمام عمرش بود.

ᯓ 𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐎𝐟 𝐀 𝐑𝐚𝐜𝐞𝐫Where stories live. Discover now