ᯓ 28: From lover to love

773 157 30
                                    


توی کمد لباس‌های یونگی دنبال لباس مناسب می‌گشت، راحت و جذاب. یونگی یک رکابی سفید با کت ارتشی پوشیده بود که همراه شلوار شش جیب خاکستری و بوت‌های مشکی رنگش اون رو تبدیل به یک لات درست و حسابی کرده بودن. فقط خط چشم، انگشتر و گردنبند لازم داشت.

هوسوک هم با دیدن شلوار ارتشی شش جیب و کاپشن بلند مشکی توی کمد فکر کرد شاید ایده‌ی بدی نباشه که لباس‌هاش رو با لباس‌های یونگی ست کنه. دنبال تیشرتی که یونگی دفعه‌ی قبل بهش داده بود گشت، همونی که روش نوشته بود "هیچ اهمیت فاکی‌ای نمیدم وقتی این اطراف گوه می‌خوری". مرد، اون عاشق نوشته‌ی روی تیشرت شده بود.

یک ساعت بعد هردوشون درحالی که کاملا ماهیت رِیسر بودنشون رو نشون می‌دادن وارد یکی از بارهای گرون منطقه شدن.

اگه صاحب بار یونگی رو نمی‌شناخت امکان نداشت با اون سر و وضع اجازه بده داخل بار برن.

نگاه متعجب آدم‌های پول پرست و کت شلواریِ داخل بار براشون یک موفقیت حساب میشد، چون بارمَن سفارش‌های مین شوگا رو بدون تاخیر براش می‌آورد و از بهترین و گرون‌ترین شراب‌های شلف براش سرو می‌کرد. البته که دوست پسر محترمش رو از یاد نمی‌بردن چون اگه این کار رو می‌کردن مین شوگا کل بار رو یک‌ جا توی کونشون می‌کرد.

پیک چهارمش رو سرکشید که از ته ظرف کوچیک شیشه‌ای نگاهش به میز بیلیارد افتاد. پیک رو از جلوی صورتش پایین آورد و قبل از اینکه یونگی پیک پنجمش رو هم سر بکشه متوقفش کرد.

- نظرت درباره‌ی بیلیارد و یه شرط بندی منصفانه چیه؟

یونگی که دوباره توی پوست شوگا برگشته بود روی صندلی‌اش چرخید و همون طور که آرنج‌هاش رو به لبه‌ی پیشخوان تکیه می‌داد گفت:

+با بیلیارد و شرط‌ بندی موافقم، اما نمی‌تونم درباره‌ی منصفانه قولی بهت بدم.

-پس منتظر چی هستی؟

با قدم‌های بی‌دقت و بی‌ثبات به سمت به سمت میز بیلیارد رفتن و یونگی با صدای بلند گفت:

+ آقایون، بازیکن جدید لازم ندارین؟

یکی از مردهای از خودراضی که با ژست مثلا هاتش به میز بیلیارد تکیه داده بود و چوبش رو بین انگشت‌هاش می‌چرخوند گفت:

- مطمئنی می‌تونی بازی کنی جوجه؟

هوسوک و یونگی باهم زیر خنده زدن و یونگی دستش رو پشت کمر هوسوک گذاشت، به سمت میز هلش داد و گفت:

+به امتحانش می ارزه، ببینیم می‌تونه بازی کنه یا نه.

مثل همیشه، بقیه با دست کم گرفتن‌شون داشتن خودشون رو توی دردسر می‌انداختن و فقط وقتی می‌فهمیدن دقیقا با کی طرفن که خیلی دیر شده.

ᯓ 𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐎𝐟 𝐀 𝐑𝐚𝐜𝐞𝐫Where stories live. Discover now