روی تاب نشسته بود و با تمام وجود وزش نسیم خنک رو روی پوستش حس میکرد. تمام کاری که توی طول روز میکرد لم دادن روی تاب، آفتاب گرفتن، بازی کردن با میلو و قهوه خوردن بود. احساس یه تنبل بی خاصیت بهش دست داده بود، و دروغ بود اگه میگفت از یه تنبل بی خاصیت بودن لذت نمیبره و برنامهای برای تغییر اوضاعش داره.هوسوک این روزها خیلی خیلی شاد بود، جوری که یونگی میترسید ماهیچههای صورتش دراثر زیاد خندیدن فلج بشن. صحنههایی که از هوسوک توی ذهنش ضبط کرده بود رو مرور کرد.
وقتی داشت به گلدونها آب میداد، وقتی داشت روتختی رو بعد از سکس صبحشون جمع میکرد، وقتهایی که جلوی گاز ایستاده بود و همونطور که سبزیجات، گوشت یا برنج و نودل رو سرخ میکرد سوت میزد و با پاش روی زمین ضرب میگرفت، وقتهایی که اسباب بازیهای بچه گربههای کوچولو رو از روی زمین جمع میکرد و توی محوطهی بازیشون میگذاشت. مخصوصا صدای زمزمههای زیر لبیاش که همیشه سکوت خونهشون رو میشکست و ملودی آرامش بخش و زیبایی رو به گوش یونگی میرسوند. بعد از اون هم کنارش مینشست و همونطور که بهش تکیه میداد تلوزیون رو روشن میکرد تا بی هدف بین کانالها بچرخه یا چیزی رو از توی نتفلیکس انتخاب کنه و باهم تماشا کنن.
پاپکورن و شکلات و کارامل هیچ وقت فراموش نمیشد.
زندگی رویاییشون با کافه و رستورانی که نزدیک ساحل زده بودن کامل شده بود، جین بعد از اینکه همهی ماجراها تموم و وضعیتشون ثابت شده بود با نامجون ازدواج کرد و حالا بهترین غذاهای کرهای و بینالملل رو توی رستوران درست میکرد. البته نصف وقتش رو صرف دور نگه داشتن نامجون از غذای مشتری ها میکرد.
اون مرد گنده به همهی بشقابها ناخونک میزد و موقع ناهار دوبرابر یه آدم معمولی غذا میخورد. اما هیچ اضافه وزنی درکار نبود چون هر روز صبح متر به متر ساحل رو موقع دویدن لگد میکرد.
جیمین و جونگ کوک هم کافه رو میچرخوندن، جیمین کیک درست میکرد و جونگ کوک قهوههای بی نظیری به مشتریها میداد. خرگوش احمق تا قبل از اون به کسی نگفته بود میتونه همچین قهوههای بی نظیری درست کنه. هوسوک بعضی وقتها بهشون سر میزد و به گلهای توی کافهشون رسیدگی میکرد.
همهی علاقهی هوسوک به گلها تقصیر نامجون و گلدونهای بیشمار بن سای و برگ بوش بود. خونهی نامجون و جین پر از اون گلدونهای سبز شده بود و به محض ورود به خونهشون بوی جنگل به مشامت میخورد تا بوی غذا یا خوشبو کنندهی هوا. البته که ویلای خودش هم سرشار از بوی لاوندر بود، چندتا گلدون لاوندر توی خونه و یه گلخونهی کوچیک پر از گلهای خوش بو و سرزنده توی حیاط ویلا داشت.
YOU ARE READING
ᯓ 𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐎𝐟 𝐀 𝐑𝐚𝐜𝐞𝐫
Fanfictionᯓ Street Race S1 [ Completed ] مین شوگا؛ رئیس سرد منطقه غربی. کسی که توی زندگیش فقط جای پدال گاز، طعم آمریکانو و کم خوابی رو خوب میشناسه و گوشه چشمی به کلمه سه حرفی "عشق" ننداخته -این یه دروغه، دروغ محض. اون عاشق ماشینش و شرط بندیهای شبانهست- شاید...