ᯓ 27: Kittens love milk

1K 151 22
                                    


با صدای مزخرف زنگ گوشی‌اش توی جاش تکون خورد، اصلا دلش نمی‌خواست از بالشت سفت و گرمش دل بکنه. بی حوصله غر زد و دستش رو برای برداشتن و خفه کردن گوشی‌اش یا به احتمال بیشتر کسی که پشت خط بود دراز کرد اما دستش به سطحی خورد که آروم بالا و پایین می‌رفت و گرماش باعث می‌شد بخواد صورتش رو روش بذاره و بی توجه به تلفن پر سر و صدا دوباره به خواب بره. اما صبر کن... بالشت‌ها تکون می‌خورن؟

چشم‌هاش رو بلافاصله باز کرد اما با نور زیاد توی اتاق کور شد! این همه نور مسخره از کجا اومده بود؟ خدای بزرگ چرا بدنش انقد درد می‌کرد؟ انگار توی مسابقه‌ی بوکس زیر زمینی شرکت کرده بود. چرا انقدر احساس چسبنده بودن داشت؟ مزخرف تر از این نمی‌شد، افتضاح‌ترین روش برای بیدار شدن توی یه روز عادی...

عادی؟ الان که فکرش رو می‌کرد اونقدرها هم عادی نبود چون هوسوک کنارش خوابیده بود و مثل خودش لخت بود، ساعت عدد چهار و هفده دقیقه رو نشون می‌داد و تازه یادش اومده بود چسبندگی بدنش به خاطر کام و عرقیه که نتیجه سکس بی نظیر دیشب‌شون بود.

حالا می‌تونست بگه کوفتگی بدنش کمی خوشاینده و نور عصرگاهی داخل اتاق قشنگه. و تلفن پر سر و صدا هم می‌تونست یه تماس از جین هیونگ نگران یا نامجون و مکنه‌های کنجکاو باشه. البته تا الان تماس از دست رفته حساب می‌شد چون گوشی‌اش دیگه سروصدا نمی‌کرد.

به هوسوک نگاه کرد که چشم‌هاش نیمه باز بودن و مغزش درحال پردازش اطلاعات بود، صورت مچاله شده و چشم‌های پف کرده‌اش یونگی رو مجبور می‌کرد یه لبخند پاستیلی بزنه و روز -درواقع عصر- هوسوک رو زیبا کنه.

هوسوک به محض دیدن بدن کبود یونگی و لبخند درخشانش تمام فعالیت‌های شب گذشته رو به یاد آورد و صاف روی تخت نشست.

- یونگی، صبح به خیر.

+ عصر توهم به خیر.

- ها؟

یونگی نخودی خندید و توضیح داد:

+ ساعت چهار عصره هوسوکا، چهار و بیست دقیقه.

چشم‌های هوسوک تا جایی که می‌تونست باز شد و بهت زده زمزمه کرد:

- هولی...

دستش رو برای مرتب‌ کرد موهاش بالا برد و همون طور که به عقب شونه شون می‌کرد از یونگی پرسید:

- حالت چطوره؟ درد نداری؟

یونگی که لبخندش رو روی لبش نگه داشته بود روی تخت چرخید تا پاهاش رو روی زمین بذاره و بلند شه. اونقدرها که فکر می‌کرد اوضاعش بد نبود، می‌تونست بدون کمک راه بره.

+ خوبم، این طور که معلومه برای یه راند دیگه هم جا دارم.

هوسوک هم از روی تخت بلند شد تا خودش رو به یونگی ‌برسونه و بدن برهنه‌اش رو توی آغوشش بگیره. همون طور که دستش رو روی کمرش می‌کشید به شقیقه‌اش بوسه‌ی نرمی زد و گفت:

ᯓ 𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐎𝐟 𝐀 𝐑𝐚𝐜𝐞𝐫Where stories live. Discover now