جونک کوک و تهیونگ با تمام سرعت خودشون رو به نزدیکترین بیمارستان رسوندن. یک نقشهی فوق العاده ریسکی برای دزدیدن چندتا کیسه خون داشتن، نمیتونستن توی این مدت کم نقشهای بهتر از اون بکشن. استرس و فشار اینکه کار رو هرچه زودتر تموم کنن باعث شد بود انگشتهاشون یخ و مدام حرکات عصبی ازشون سر بزنه.ماشین رو با عجلهی تمام نزدیک بیمارستان پارک کردن و با دو خودشون رو داخل فضای سفید و بدبوی ساختمان انداختن. تهیونگ همونطور که افراد داخل بیمارستان و چشمهایی که روشون چرخیده بود رو از نظر میگذروند گفت:
ته: مزخرفه.
کوک: افتضاحه اما چارهی دیگهای نداریم.
بعد از حدود ده دقیقه دویدن بین راهروهای سفید و لیز بیمارستان اتاق مخصوص نگهداری داروها و کیسههای خون رو پیدا کردن اما لعنت به شانسشون! همون لحظه یکی از پرستارها از انتهای راهرو داخل پیچید.
سریع پشت دیوار راهرو قایم شدن و سعی کردن صدای نفس نفس زدنهاشون رو کنترل کنن. وقت عملی کردن نقشه بود، چارهی دیگهای نداشتن. جونگ کوک بعد از خبر دادن به تهیونگ خودش رو از پشت دیوار بیرون انداخت و همونطور که روی شکمش خم شده بود داد زد:
کوک: آهه... خانم! خانم پرستار!
پرستار بلافاصله بهش نزدیک شد و با نگرانی ازش پرسید مشکلش چیه.
کوک: نمیدونم چم شده، یه دفعه شکمم خیلی بد درد گرفت!
- بسیار خوب، شما نباید اینجا باشین. با من بیاین تا معاینهتون کنم.
جونگ کوک سرش رو تکون داد و همراه پرستار از اونجا دور شد تا تهیونگ بتونه از پشت دیوار بیرون بیاد و بدون مزاحمت داخل اتاق مورد نظر بره.
روز بعد وقتی مسئولهای بیمارستان متوجه نبود کیسههای خون میشدن و برای چک کردن دوربینهای امنیتی میرفتن فقط دوتا پسر که صورتشون با کلاه کپ پوشیده شده بود رو میدیدن. و همینطور علامت اختصاصی وی که یکی از پسرها بدون بالا آوردن سرش، موقع خارج شدن از اتاق مخصوص نگهداری داروها و کیسههای خون به دوربین نشون داد.
***
هوسوک ماشینها رو با فاصله از همدیگه پارک کرد و وقتی داشت النور رو توی پارکینگ میبرد یادش افتاد یونگی این ماشین رو خیلی دوست داره و حسابی برقش انداخته؛ اما الان روکشهای صندلی عقب با خونش رنگی شدن و بوی خون توی اتاقک پیچیده.
دیگه نمیتونست حتی یک لحظه هم فضای خفقان آور داخل ماشین رو تحمل کنه، به سرعت پیاده شد و به سمت واحد جین و نامجون دوید. وقتی در رو باز کرد جین رو دید که با دستهای خیس پیچیده شده لای حوله وسط خونه ایستاده بود، علی رقم چهرهی خسته و زرد رنگش لبخند میزد.
YOU ARE READING
ᯓ 𝐋𝐢𝐟𝐞 𝐎𝐟 𝐀 𝐑𝐚𝐜𝐞𝐫
Fanfictionᯓ Street Race S1 [ Completed ] مین شوگا؛ رئیس سرد منطقه غربی. کسی که توی زندگیش فقط جای پدال گاز، طعم آمریکانو و کم خوابی رو خوب میشناسه و گوشه چشمی به کلمه سه حرفی "عشق" ننداخته -این یه دروغه، دروغ محض. اون عاشق ماشینش و شرط بندیهای شبانهست- شاید...