Teahuyng Pov :
بینیم در حد مرگ گرفته بود، میدونستم حتی اگه یک کلمه حرف بزنم صدای مرغ میدم.
از طرفی سوزش معدم هم حسابی داشت روی اعصابم مانور میداد، ولی این بین آزار دهنده ترین چیز، دست راستم بود که بشدت خواب رفته و سوزن سوزن میشد.
انگار یه جسم ده کیلویی روشه، با کلافگی چشمهامو باز کردم و سعی کردم دستمو حرکت بدم، اما دریغ از یک تکون نیم میلیمتری.
نور اطراف و بوی الکل و فضای مسخرهی سفید رنگ.
خب، ضایعست که توی بیمارستانم.
اگه اینجا نبودم جای تعجب داشت، با اون تصادف داغون دیشب همین که هنوز زندهام جای تعجب داره.
سعی کردم دستمو بلند کنم اما جسم سیاه رنگی اجازه نمیداد.
با تعجب به فرد مومشکی ای که سرشو روی دستم گذاشته بود و دستمو مثل کنه چسبیده نگاه کردم.
"این دیگه چه خریه؟"
تمام توانمو جمع کردم و با شدت دستمو از زیر سر مرد مومشکی بیرون کشیدم.
_ عای عای، خدا لعنتت کنه.. دستم فلج شده، عاخ
چنان حس مور مور و سوزن سوزن شدن دستم بد بود که دلم میخواست جیغ بکشم.
این بین نگاهم به مرد جوونی خورد که شوکه و با چشمهای گرد پاپی مانند و دماغ سرخ شبیه گوجه فرنگی بهم زل زده بود.
چشمهاش حسابی سرخ و باد کرده بودن، حقیقتا یه مقدار ترسیدم. قیافش خیلی ترسناک بودنکنه بزن فک و مکمو بیاره پایین بخاطر اینکه لعنتش کردم؟!
آروم و معذب خودم رو روی تخت عقب کشیدم و تا حد ممکن از اون آدم عجیب غریب فاصله گرفتم.
_ ببینم بی خانمانی چیزی هستی؟ جا قحطه رو دست من خوابیدی؟ انقدر خون نرسیده بهش که در حد فاک داره میسوزه،میدونستی ممکن بود دستمو از دست بدم و فلج بشم؟ حتی میتونم بخاطر این قضیه ازت شکایت کـ..
با فرو رفتن توی آغوش اون فرد، حرفم نصفه موند
اون مرد چنان منو توی بغلش محکم فشار میداد که خرد شدن ریز استخون هامو حس میکردم، تقریبا توی بغلش داشتم از بی نفسی جون میدادم..
_ هی دیونهی روانی، بکش عقب ببینم، عاییییش
با فریادی که کشیدم، در اتاق با شدت باز شد و دو پرستار زن و مرد وارد شدن.
YOU ARE READING
Back to Blue Side | BTBS | Kookv
Fanfictionهفت سال از ازدواج تهیونگ و جونگکوک میگذره.شب تولد 29 سالگی تهیونگ، شبیـه که تصمیم میگیره به زندگیش پایان بده و جونگکوک رو برای همیشه تنها بزاره. ______________________________________ "انگار لحظات ارزشمندش مثل سنجاقکهای بهاری به سرعت از توی هوا می...