"مثل یک قطره اشک درون قلبم..
یا شبیه تکهی از دست رفتهای از بدنم هستی..
نمیتونم حست کنم,نمیتونم فراموشت کنم"با حضور سنگین مرد قدبلند و بور سر میز، جو صمیمی بین افراد ناخودآگاه به جوی سرد و غیرقابل تحمل تبدیل شد. چشمهای سبز دنیل اسوات، با کنجکاوی آزاردهندهای روی تک تک مردهای جیهوپ چرخید و درآخر طوری که انگار هیچکدوم از اونها لایق بیشتر از چندثانیه "داشتن نگاهش" نباشن، چشمهاش رو به پسرعموی ناتنی و آسیایی تبارش، جانگ هوسوک داد.
_ این چندسال خبری ازت نبود دنیل؟
هوسوک پرسید و دستش بیاختیار مارتینی مقابلش رو برداشت و یک جرعه نوشید._ آره، آدمها برای پیشرفت باید مهاجرت کنند. میدونی؟ همونطور که برات گفتم..
با تردید نگاهی به نامجون، سالوادور و تهیونگ انداخت و گفت :
_ آدمهات قابل اعتمادن؟بدون مکث صدای پوزخند و جواب جیهوپ رو شنید :
_ به اندازه خودم.
_ خوبه! داشتم میگفتم. توی چتهامون برات توضیح دادم تا حدودی، با یکی شریک شدم و باهم دیگه یک شرکت مهندسی تاسیس کردیم، اما اون حرومزاده سهمم رو بالا کشید و ناپدید شد. همین باعث شد از دست کلاهبردارا متواری بشم به کشور های مختلف._ پس درسِت رو تموم کردی. الان باید مهندس صدا کنم.
سر تهیونگ به سمت جیهوپ برگشت. نگاهش رو به زیر میز دوخت و دستش رو جلو برد و روی دست مشت شدهی جیهوپ گذاشت. با اینکه چهرهش هیچ حالتی نداشت، اما دست یخ زدهی رئیسش کمی گرم تر شد. ایدهای نداشت چه اتفاقی داره میافته ولی میتونست " تنش در جریان" و انرژی سنگین اضطراب و خشم رو از سمت جیهوپ حس کنه.
_ آه.. آره البته. هرچند گرفتن مدرک از کوئین مری زیاد افتخارآمیز نیست.
"کوئین مری"
چیزی درون ذهن تهیونگ زنگ زد. نگاهش رو برگردوند و اینبار با دقت بیشتری به چشمهای سبز و درخشان مردی کع غرور مضحکی داشت، نگاه کرد.
"دنیل..
کوئین مری..
دنیل.. اسوات"دنیل اسوات نقش پررنگی درون خاطرات تهیونگ داشت، خاطراتی که بعد از خودکشیش، همیشه از زیر هالهای از ابهام به یاد میاوردشون ولی دنیل اسوات، مردی بود که نمیشد فراموشش کرد.
اون مرد آزاردهنده ترین نقطهی زندگی همسرش به حساب میومد، همیشهی خدا، جونگکوک ماجرایی داشت که دربارهی عوضی بازی های پسر رئیس هیئت علمی براش تعریف کنه.
بلافاصله خاطرهی رویارویی با اون مرد چشم زمردی، توی شب تولدش در ذهنش نقش بست._ ولی کوئین مری آدمای زیادی رو داره که بهشون افتخار کنه.
دست دنیلی که به سمت گلس آبی رنگ شراب حرکت میکرد، متوقف شد. تک خندهای کرد و پرسید :
_ منظورت چیه هوسوک؟
YOU ARE READING
Back to Blue Side | BTBS | Kookv
Fanfictionهفت سال از ازدواج تهیونگ و جونگکوک میگذره.شب تولد 29 سالگی تهیونگ، شبیـه که تصمیم میگیره به زندگیش پایان بده و جونگکوک رو برای همیشه تنها بزاره. ______________________________________ "انگار لحظات ارزشمندش مثل سنجاقکهای بهاری به سرعت از توی هوا می...