*کاور زیبایی که میبینید، زیبایی هنر یکی از شما هنرمندهای عزیزم، به نام Ayllaso هستش که برای بلوساید عزیزمون به نگار درآورده. بوسه به قلب مهربونش.
.
.با صدای ترق و تروق چوب های رو به اتمام درون شومینه لای پلک هاش رو باز کرد. گرفتگیای که درون گردن و پشتش حس میکرد نشون میداد روی کاناپهی زیر پنجره زیاد هم خواب خوبی رو تجربه نکرده.
شاید سرشب هوا برای باز کردن پنجره زیاد هم سرد بنظر نمیرسید، اما حالا که گرگ و میش آسمون بهش نشون میداد دم دمهای صبحه، تمام موهای بدنش از سرما سیخ ایستاده بودند.روی کاناپه نشست و گردنشو به چپ و راست حرکت داد تا از خشکی بیرون بیاد. اما با دیدن تخت خالی، بیشتر خشکش زد.
بیهوا از روی مبل بلند شد و اطراف کلبه رو نگاهی انداخت. آشپزخونه، نشیمن کوچک و حتی سرویس بهداشتی و حموم.
نبود.
تهیونگ نبود.با کلافگی موهاشو چنگ زد و خواست به سمت در بره که با دیدن دست سفیدی که از زیر تخت به بیرون دراز شده، ده تا سکته پشت سر هم زد و دستش رو روی قلبش گذاشت و زیر لب فحشی با لهجهی غلیظ بریتیشش داد.
- جیسس کرپ! ( crap)تهیونگ زیر تخت چه غلطی میکرد؟
خم شد و نگاهی به پسر کوچیکتر که با خیال راحت تخت خوابیده و زانوش رو توی شکمش جمع کرده بود انداخت.
هوفی کشید و به سمت کاناپه برگشت و دوباره روش لم داد.
ابرهای کم و گرگ و میش آبی رنگ و سوز ملایم باد، باعث میشد دلش بخواد پتو رو دوباره روی سرش بکشه و تا لنگ ظهر بخوابه. پرندهها چهچهه میزدند و بوی برشتهی نون و شالیزار برنج و ذرت اما، خوابش رو میپروند و بهش یادآوری میکرد که 48 ساعتی میشه که هیچی نخورده.پنجره رو بست و بعد از پوشیدن تیشرتش، از اونجایی که میدونست آشپزخونه خالیه، راه افتاد سمت بیرون از کلبه. حداقلش توی روستا، زندگی خیلی زودتر از شهر جریان پیدا میکرد و اگه میجنبید میتونست صبحونهی گرمی رو تا قبل بیدار شدن تهیونگ آماده کنه.
ایدهای نداشت که خشم و غمش کجای وجودش پنهان شدن. انگار نزدیک طبیعت، روحش ارومتر از همیشه بود و دوست داشت اینطوری بمونه.
در اصل، دلش میخواست قدر بدونه.
سالهای پیش بارها و بارها با تهیونگ به مسافرت و کمپینگ رفته بود، باهم صبحونههای خوشمزه میخوردن و لحظات معرکهای رو تجربه میکردن. اما جونگکوک هیچوقت قدر اون لحظات رو نمیدونست.بعد از تمام اتفاقاتی که از سر گذروند، الان حس آدمی رو داشت که بهش گفتن قراره به زودی بمیری اما بهش نگفتن این "به زودی" چند وقت دیگهست؟
انگار لحظات ارزشمندش مثل سنجاقکهای بهاری به سرعت از توی هوا میگذشتن و اگه میخواست اونها رو بگیره و مزه مزهشون کنه، باید بلندتر پرواز میکرد.
ESTÁS LEYENDO
Back to Blue Side | BTBS | Kookv
Fanficهفت سال از ازدواج تهیونگ و جونگکوک میگذره.شب تولد 29 سالگی تهیونگ، شبیـه که تصمیم میگیره به زندگیش پایان بده و جونگکوک رو برای همیشه تنها بزاره. ______________________________________ "انگار لحظات ارزشمندش مثل سنجاقکهای بهاری به سرعت از توی هوا می...