کنار دریا ایستاده بودن و تهیونگ خودش رو توی بغلش حل میکرد تا کمتر باد سرد دریا، بدنش رو به لرز در بیاره.
_ سر-سرده جونگکوک.
خودش رو بیشتر به تنش چسبوند و دست های پسر بزرگتر محکمتر دور شونههاش حلقه شد.
گردن و بدن جونگکوک داغ بود، برعکس تهیونگ که شبیه آلاسکای پرتقال داشت یخ میزد._ برای همین بغلت کردم دیگه.
سرش رو درون گردن تهیونگ فرو برد و ها کرد تا کمتر احساس سرما کنه.
_ سرما میخوری روانی.
تهیونگ نگران پسربزرگتر بود._نمیخورم، ببین الان طلوع میکنه.
_ از توی ویلا هم میشد طلوع افتاب رو دید خب.
_ غر نزن نگاه کن.
جونگکوک با خنده گفت و سرش رو به سمت خورشید برگردوند.
با بالا اومد اولین اشعه های نور خورشید، تهیونگ هم غرق تصویر مبهوت کنندهی طلوع افتاب از پس اقیانوس شد و فراموش کرد که بدنش از سرما داره میلرزه.نگاه تهیونگ روی طلوع خورشید و نگاه جونگکوک با اینکه خیلی برای دیدن طلوع هیجان زده بود جای دیگری ثابت شد.
روی چهرهی پسر چشم آبیای که آفتاب کم کم روی پوست طلایی رنگش مینشست و چشمهاش رو روشن تر از همیشه نشون میداد.با حس کردن سنگینی نگاه سیاهرنگی، سرش رو برگردوند. جونگکوک خیلی زیبا نگاهش میکرد، نگاهی که بهش حس فوق العاده ای میداد.
_ از ساعت 4 صبح منو آوردی اینجا که طلوع افتاب رو ببینیم، حالا به من خیره شدی.
تهیونگ با چشمهای ریز شده و لبخند گفت و قلب جونگکوک رو لرزوند، چشمهای آبی رنگش شبیه الماس میدرخشیدن و لبخندش.. خیلی زیبا بود.
_ تو.. خیلی خوشگلی.
جونگکوک از ته دل عمیقا زمزمه کرد و اون لحظه، منظورش به چشمهای کشیدهی آبی، موهای مواج و پوست صافش نبود.
شاید هرکسی که تهیونگ رو اون لحظه میدید، اعتراف میکرد که به عنوان یک مرد واقعا زیاد از حد زیباست ولی جونگکوک اون لحظه خیلی عمیق تر این زیبایی رو حس میکرد. انگار آفتاب، روح پسرکوچیکتر رو بهش نشون میداد.تهیونگ خجالت کشید، عادت نداشت که ازش تعریف بشه و کسی اینجوری با شیفتگی بهش نگاه کنه.
_ خودم میدونم خیلی خوشگلم.
سعی کرد با شوخی کردن سرخی گونههاش را بپوشونه و نگاهش رو دوباره به موج های دریا که زیر نور، سبز رنگ دیده میشدن دوخت.
_ هیچ ایدهای نداری "خیلی" از نظر من چقدره بلوبرد.
تهیونگ خندید و اینبار سرش رو توی گردنش فرو برد.
_ خفه شو و انقدر خجالت زدهم نکن.جونگکوک هم متقابلا خندید و حلقهی دستهاش رو از روی شونه هاش پایین کشید و روی کمرش گذاشت.
اون دونفر تقریبا هم قد بودن پس کمی سرش رو کج کرد و بوسه ی گرمی روی گونه های یخ کردهاش گذاشت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Back to Blue Side | BTBS | Kookv
Fanficهفت سال از ازدواج تهیونگ و جونگکوک میگذره.شب تولد 29 سالگی تهیونگ، شبیـه که تصمیم میگیره به زندگیش پایان بده و جونگکوک رو برای همیشه تنها بزاره. ______________________________________ "انگار لحظات ارزشمندش مثل سنجاقکهای بهاری به سرعت از توی هوا می...