این روزها بلوساید کلی ریدر جدید و زیبا داره، خوشحالم که به جمع پرنده های آبی پیوستید.
اینجانب،همینجوری بی دلیل بهتون عشق میورزه، چون شماهم بی دلیل دارید همین کار رو میکنید، مرسی بابت کامنت های دو پارت قبل، قلبم رو پر از پروانه کردن.----------------
فکر میکرد قراره همه چیز حل بشه، فکر میکرد میتونه کسی باشه که فقط به خودش اهمیت میده، که میگه گور بابای جونگکوک و میره دنبال آرزوهاش، یک" فاک" حوالهی قلب شکستهی اون پسر میکنه و میره دنبال زندگیش.
فکر میکرد؛اما همش فکر بود.
ساعت چهار بعد از ظهر که جونگکوک همراه هاسکی سفید کوچولویی به خونه اومد و با یک لبخند بهش گفت این هدیهی تولدشه، افکارش دود شد رفت هوا.
یا همونجایی که جونگکوک صبحونهی حاصل زحمت خودش رو دست نخورده توی سینک دید و باز هم هیچی نگفت.
تهیونگ میدونست کارما یک بچـه، مهم نبود اگه نادیدهش بگیره، اگه قلب جونگکوک رو میشکست، کارما به فاکش میداد، محتمل بدون لوب.
حتی اگه کارما هم کاری باهاش نداشته باشه، تهیونگ نمیتونست این کارو باهاش بکنه. آره اون دنبال یک مقصر بود.
برای تمام اتفاقات کوفتی ای که براش افتاده یک مقصر میخواست اما چیزی که واضح توی چشمش میزد این بود که اون مقصر، جئون جونگکوک نیست.شاید برای همین الان طوری که انگار هیچ چیز عوض نشده روی فرش جلوی تلوزیون نشسته بود و دندونهای هاسکی رو مسواک میزد و یک مکالمه معمولی با همسرش رو ادامه میداد.
- چند سالشه؟
پسر بزرگتر درحال که لباسهاش رو با تیشرت و شلوار شلوار مشکی و سادهای عوض کرده بود کنارش روی فرش نشست و با محبت دستی روی سر هاسکی کشید.
- کمتر از یک سال، دقیق مشخص نیست.
-عقیمه؟
- آره، واکسن هاشم زده.
- دختره یا پسر؟
-دختره.
-اسمش چیه؟
خب، بزارید بگم که اینطور نیست که تهیونگ ناگهان گاردش رو پایین بیاره و تصمیماتش رو برای اینکه کولهش رو جمع کنه و بره دنبال رویاهاش فراموش کرده باشه، اما در اون لحظه، یک سگ اونجا حضور داشت.
یک سگ واقعی. یک نقطه ضعف بزرگ برای تهیونگ. اون نمیتونست وقتی اون گلولهی برفی با چشمهای آبی رنگش بهش زل زده حواسش رو پرت اتفاق دیگه ای بکنه.- اسم نداره، براش اسم بزاریم ؟
جونگکوک پرسید.- من بذارم؟
پسربزرگتر لبخند زد و یک کوسن از روی مبل برداشت و زیر سر خودش گذاشت و کنار تهیونگی که هاسکی رو بغل کرده بود دراز کشید.
YOU ARE READING
Back to Blue Side | BTBS | Kookv
Fanfictionهفت سال از ازدواج تهیونگ و جونگکوک میگذره.شب تولد 29 سالگی تهیونگ، شبیـه که تصمیم میگیره به زندگیش پایان بده و جونگکوک رو برای همیشه تنها بزاره. ______________________________________ "انگار لحظات ارزشمندش مثل سنجاقکهای بهاری به سرعت از توی هوا می...