Teahuyng Pov:
_ اصلا شاید این آقای دکتر شما تا ابد دلش نخواد بیاد، واقعا نمی فهمم چرا نمیزارید من برم..
شنگول و منگول نگاه مستاصلی بهم انداختن، توی این یکساعتی که شبیه زندانبان بودن تا دکتر برگرده، اونقدر اینجارو با غر غر هام براشون جهنم کردم که احتمالا به زودی اشک یکیشون در میومد.
_ آقای کیم، تا وقتی پزشک معالج برگه مرخصی تون رو امضا نَ کُ نه، هیچجا نمیتونید برید
پرستار زن که قیافه گرد و انیمه ای داشت با حرص فراوان گفت.
_ خب منم همینو میگم دیگه، شاید آقای دکتر تا ابد نخواد که..
با دو تقه ای که به در خورد حرفم نصفه موند.
دکتر به همراه همون آدم عجیب غریبه (میگم عجیب غریب چون با لباس راحتی خونه و دمپایی لنگ و بلنگ خاکستری مشکی و البته موهای بلندی که کل چشمها و صورتش رو پوشونده بود چنان قدم میزد انگار شاهزاده چارمینگه) وارد اتاق شدن.
دکتر اشاره ای به دو پرستار کرد.
_ممنونم دوستان، میتونید به کارتون برسیدپرستار ها شبیه مرغی که از قفس ازاد شدن پریدن بیرون.
دکتر منو که با اخم و قهر چهارزانو روی تخت نشسته بودمو بی محل کرد و همراه اون بی خانمان رفت و روی صندلی های اطراف تخت نشستن.
دکتر سمت راستم.
بی خانمان سمت چپم._احساس نمیکنید باید به من توضیحی بدید دکتر نیم؟
با لحن جدی ای گفتم.دکتر تکیه اش رو به صندلی اش داد و عینکش رو در اورد.
_ باید کمی حرف بزنیم آقای کیم._ بازم ؟!
دیگه بیشتر از این نمیتونستم تعجب کنم._ آقای دکتر یه ساعته منو اینجا کاشتی، تنها گذاشتی رفتی، اگه به انسان بودن خودم عارض نبودم الان دوتا جوجه زیرم غد غد میکردن. حالا دوباره اومدی میگی بازم حرف داری باهام؟
انقدر عصبی بودم که تمام فعل های مفرد و جمع و احترام امیز و غیره رو بیخیال شدم.
_جوجه جیک جیک میکنه نه غدغد.
دو کلمه هم از بی خانمان.نگاهی با چندش بهش انداختم.
_ جوجه های من غدغد میکنن چون ماده ان._ از لحاظ علمی امکان نداره، در دوران پس از جنینی و نوزادی چه نر چه ماده جیک جیک میکنند.
_ایز لیحاظ عیلمی بلا بلا بلا. برو بابا.
با حرص اداشو در آوردم، مرتیکه عجیب غریب حالا واسه من ایراد علمی میگیره._ آقایون، لطفا! آقای جئون؟!!
هردو با اخم بهم زل زده بودیم..
دکتر دوباره منو مخاطب قرار داد._ بحثمون قراره واقعا جدی باشه، ازتون میخوام حین صحبت هامون حتی اگه کوچکدرین سردرد یا سرگیجه ای حس کرد بهم اطلاع بدید؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
Back to Blue Side | BTBS | Kookv
Fanficهفت سال از ازدواج تهیونگ و جونگکوک میگذره.شب تولد 29 سالگی تهیونگ، شبیـه که تصمیم میگیره به زندگیش پایان بده و جونگکوک رو برای همیشه تنها بزاره. ______________________________________ "انگار لحظات ارزشمندش مثل سنجاقکهای بهاری به سرعت از توی هوا می...