این پارت یک آهنگ بوسیدنی داره که توی چنل میزارمش.
آیدی : @bluebird_bluesideتو معشوق جان به بهار آشفتهی منی.
پنجرهی ماشین رو تا انتها پایین کشید و سرش رو تا نیمه بیرون برد و هوای سرد شبانه رو به ریه کشید.
زخم های سطحی و خراش های گردن و پیشونیش، با برخورد بیرحمانهی باد به سوزش میافتادند؛ اما دوستش داشت. احساس رهایی میکرد.مسیر طولانیای از زندگیش میگذشت. مسیری پر از اشتباهات و بالا و پایین. اما الان.. در این لحظه که توی نقطهای از ناکجاآباد همراه با جونگکوک به سمت مقصد نامعینی میرفت، انگار بالاخره میتونست بگه به جایی رسیده که همیشه میخواست برسه.
کلاف بزرگ و سیمگونهای مغزش رو خراش میداد.
وقتی جوون تر بود، بزرگترین حسرتش آرزوهای نرسیدهش بودند. آرزوهایی که هیچوقت نتونست به خاطرشون بدوه و از نفس بیوفته. اون زمان اونقدر محو آینده شد که نتونست ببینه بزرگترین داراییهای زندگیش، چقدر باارزشن.زندگی معمولیای که کنار همسرش داشت، با وجود اینکه پر از نقص و کمبود بود،اما معنی داشت.
اونها کنار هم میخندیدن و آروم میشدن. خیلی نادون بود که هیچوقت توجه نکرد، آدمهایی که کنارشون غذا میخوریم، میخوابیم، بیدار میشیم، غصه میخوریم، گریه میکنیم و میخندیدم..
بزرگترین دارایی های زندگیمون هستن. .حالا در آستانهی سی و سه سالگی، قلبش چیزهای بیشتری از معروف ترین راک استار جهان شدن یا برنده شدن توی تور مسابقات بین المللی رالی رو میخواست.
مثل..
یک شام آروم خوردن کنار جونگکوک، حرفهای معمولی زدن، داشتن خانوادهای که بتونه در کنارشون امنیت و احترام و عشق رو حس کنه..
غم انگیز نیست که الان در حسرت لحظاتی میسوخت که 9 سال تمام زندگیشون کرده بود؟برعکس اون، جونگکوک علاقهای به پایین آوردن پنجره نداشت. چون ترجیح میداد به جای دیدن آسمون شب پر ستاره و لذت بردن از هوا، انعکاس کمرنگ اقیانوس آبیاش رو از توی شیشه ببینه که چشمهاش رو بسته و درون باد غرق شده.
و در اون لحظه، بیشتر از همیشه شبیه یک پرندهی سبک بال بنظر میرسید.واقعا قصد داشت حرفهایی که توی مترو زد رو عملی کنه؟ آیا قلبش توان رنج دادن رو داشت؟
نفس عمیقی گرفت و سینهش از عطر گرم تهیونگ پر شد.
کاش میتونست همهچیز رو فراموش کنه. اون وقت میتونست جوری شیفتهی مرد کناریش بشه و مثل باارزش ترین موجود جهان باهاش برخورد کنه که اسمش رو به عنوان دیوونه ترین عاشق جهان توی کتابها بنویسند.
YOU ARE READING
Back to Blue Side | BTBS | Kookv
Fanfictionهفت سال از ازدواج تهیونگ و جونگکوک میگذره.شب تولد 29 سالگی تهیونگ، شبیـه که تصمیم میگیره به زندگیش پایان بده و جونگکوک رو برای همیشه تنها بزاره. ______________________________________ "انگار لحظات ارزشمندش مثل سنجاقکهای بهاری به سرعت از توی هوا می...