#1

491 63 25
                                    

با غرغر روی تختش غلت زد و به گوشیش رسید.

بعد از دیدن ساعت و اینکه هنوز وقت برای خوابیدن داره، سرش رو توی بالش نرمش فرو کرد.

اما چند ثانیه بعد چشماش گرد شدن و یادش افتاد که قرار بود امروز صبح دنبال جونگین بره.

از تخت پرید و بعد از اینکه آماده شد کیفش رو برداشت و تو آینه به خودش نگاه کرد.

براش مهم نبود که سر صبحه یا نصف شب؛ اون باید همیشه خوب به نظر می رسید.

زیر لب گفت: یانگ جونگین به نفعته برام یه صبحانه خوشمزه جور کرده باشی وگرنه مجبورت می‌کنم یک روز از خواب شیرین صبحت بزنی.

برنامه مزخرف رادیو هم حال و هواش رو عوض نکرد ولی وقتی چهره جونگین رو از پشت شیشه دید که لبخند زده و چشماش از همیشه کشیده‌تر به نظر می‌رسن، کمی خندید.

-صبح بخیر کیم سونگمین

خمیازه ای کشید و بینش گفت: صبح بخیر

بعد از تموم شدن خمیازه طولانیش، به قیافه ماسیده جونگین نگاه کرد: هوم؟ چرا اونجوری نگاه میکنی؟

جونگین جوابی بهش نداد و یه آهنگ نسبتا پر انرژی پلی کرد و همراهش سر تکون داد.

-کاش میتونستم بفهمم چرا ساعت ۶:۳۰ صبح انقدر انرژی داری.

آروم خندید: البته اگر منم ساعت ۱۰ شب، بعد از اینکه مشقامو نوشتم و کیفم رو جمع کردم و مامانم برام لالایی خوند بخوابم، این موقع صبح انرژی دارم.

جونگین خندید و نگاهش کرد: از اونجایی که سر صبحه و اخلاق نداری جوابت رو نمی‌دم.

- درسته اگر جوابم رو بدی بیشتر از این حالم گرفته میشه.

لبخندش رو بیشتر کرد و گفت: خوبه که میدونی

-گشنمه و صبحانه با توئه.

-همون جایی که همیشه میریم وایستا تا یه چیزی بخوریم

- قهوه منو سیر نمی‌کنه گفته باشم!

جونگین چپ چپ نگاهش کرد.

- اونطوری نگاه نکن اون کیک‌های کوچیکی که کنار لاته می‌ذارن، فقط گوشه‌ی شکم یه بچه رو می‌گیره.

-الان به من گفتی بچه؟

قیافه‌اش رو جمع کرد و ادامه داد: نگران نباش.

شکم اندازه‌ی نهنگ تو رو سیر می‌کنم و نمی‌ذارم اینطوری بری سر کلاس و حال بقیه رو هم بگیری!

بعد از اینکه پیاده شدن و پشت میز محوطه‌ی جلوی کافه نشستن، جونگین برای سفارش رفت و بلافاصله بعد از برگشتنش، سفارششون آماده شد.

ولی از اونجایی که جونگین یه رگ تنبلی هم کنار با انرژی بودنش داره، سونگمین رو فرستاد تا سفارش هارو بگیره.

𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘐𝘯 𝘋𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴Место, где живут истории. Откройте их для себя