#11

110 37 43
                                    

این پارت شاید یکم ناخوشایند باشه!
..............................................................
چانگبین بدون اینکه چیز دیگه ای بگه از اتاق خارج شد.
سونگمین چندین دفعه توی اتاق راه رفت و فکر کرد که چه کاری از دستش برمیاد.
هیچ ایده ای نداشت که قراره با چی مواجه بشه و همزمان دلشوره عجیبی هم داشت.
پس تصمیم گرفت اول مطمئن شه مهره توی مکان نقاشی پدرش هست یا نه.
در حالی که پوست لبشو میکند شروع به بررسی جزئیات اون نقاشی کرد.
یه اتاق نشیمن معمولی که یه کتابخونه نسبتا کوچیک داشت.
چانگبین گفته بود این نقاشی بخشی از خونه‌اشون رو به تصویر کشیده پس حتی اگر میرفت داخل نقاشی هنوز هم توی عمارت بود.
چشم هاش رو بست و سعی کرد همونطوری که چانگبین انجامش داد، انجامش بده.
یکم بعد وسط اون اتاق نشیمن بود و وقتی مطمئن شد اطرافش کسی نیست و پشت در و راهرو هم امنه، رفت سراغ کتابخونه.
باید مثل وقتی که مینهو اومد خونه اش تمام کتاب هارو میگشت؟
با دقت بیشتری کتاب هارو نگاه کرد تا شاید یکیشون متفاوت باشه یا مثلا جعبه ای چیزی اون بین پنهان شده باشه.
همه‌اشون کاملا منظم و به ترتیب اندازه چیده شده بودن.
دستش رو از بالای کتاب ها حرکت داد تا شاید متوجه چیزی بشه.
انگار که همه اون ها نو بودن و حتی ورق ورق هم نشده بودن.
به جز یکی
کتاب رو از قفسه در آورد و با دقت نگاهش کرد.
جلدش که نشونه خاصی نداشت ولی تنها کتابی بود که انگار یکی تمام صفحاتش رو ورق زده.
وقتی بازش کرد چیزی از بین کتاب افتاد و بعد از برخوردش به زمین سونگمین محکم چشم هاش رو بست و با خودش فکر کرد احتمالا چیزی که افتاد همون مهره بود.
ولی وقتی چشم هاش رو باز کرد و دنبال اون شی گشت متوجه شد که فقط یه کلید بوده.
بلافاصله بعد از دیدن اون کلید متوجه آشنا بودنش شد.
شبیه کلید اتاق زیر شیروونی خونه پدریش بود.
بدون معطلی با خواهرش تماس گرفت: سلام میدونم یهویی زنگ زدم و خب عجله دارم پس فقط جواب سوالم رو بده. به جز اتاق زیر شیروونی خونه قبلیمون، جای دیگه ای هم شبیه اون وجود داره؟ یه اتاق مخفی یه انباری یا چیزی شبیه این؟
-سلام! چیزی شده؟! آره زیر فرش توی هال یه دریچه هست که به زیرزمین باز میشه. پدر یک سری از نقاشی هاش رو اونجا میکشید و هر بار که من میومدم خونه و ازش میخواستم اجازه بده اون اتاق و نقاشی هاش رو ببینم مخالفت میکرد. چطور مگه؟ مربوط به نامه هاییه که برات فرستادم درسته؟
+سر فرصت برات توضیح میدم ولی الان اگر چیز قابل توجه دیگه ای هم درباره پدر وجود داره لطفا بهم بگو.
-من چیز زیادی نمیدونم سونگمین. تو کسی بودی که بیشتر از همه به بابا نزدیک بود. اون حتی وقتی که ما رو فرستاد یه محله دیگه اجازه نداد تو همراهمون بیای با اینکه سن کمی داشتی و خب متاسفانه تو هم چیزی از اون موقع یادت نمیاد.
+باشه ممنون.
سونگمین بعد از قطع کردن تلفن یکم سنگینی روی قلبش احساس کرد.
اتفاقات اخیر زندگیش جوری سریع پیش رفته بودن که وقت زیادی برای نشستن و فکر کردن به گذشته نامعلومش نداشت پس توی دفترچه ذهنش ثبت کرد که هروقت این ماجرا ها تموم شد بشینه یه گوشه و سرفرصت برای پدرش و خانواده ای که تقریبا بی دلیل از هم پاشیده شد غصه بخوره.
بیخیال افکارش شد و سعی کرد درباره این تصمیم بگیره که چجوری از اینجا خارج شه وقتی ورودش رو کسی ندیده.
رو صفحه گوشیش اسم چانگبین رو باز کرد تا اگر اتفاق خاصی افتاد باهاش تماس بگیره و از اتاق خارج شد.
خیلی عادی از راهرو گذشت و سعی کرد به چشم های هیچکدوم از اون ومپایر های عجیب نگاه نکنه و راه خودش رو بره.
تقریبا چند قدم مونده بود تا از عمارت خارج باشه که دید چانگبین داره از اون طرف میاد.
به شانسش لعنت فرستاد و عقب تر رفت. ولی یه نفر که انگار متوجه شده بود سونگمین نمیخواد جلوی چشم چانگبین ظاهر بشه، رو به روی چانگبین ایستاد و مشغول حرف زدن شد.
سونگمین هم از فرصت استفاده کرد و بین کسایی که رفت و آمد می کردن از عمارت بیرون رفت.
با قدم های تند حرکت کرد و وقتی به در خونه رسید تقریبا نفسش بند اومده بود.
بدون معطلی در رو باز کرد و رفت سراغ تنها فرشی که توی هال پهن شده.
بعد از کنار زدنش و سرفه کوتاهی که بخاطر خاک بلند شده از فرش کرد، یه نگاه به در چوبی زیر فرش انداخت.
با هر سختی ای بود اون قفل قدیمی رو باز کرد و وارد اون اتاقک یا به تفسیر بهتر کارگاه مخفی پدرش شد.
از اون چیزی که انتظار داشت بزرگ تر بود. دور تا دور اتاق بوم های نقاشی وجود داشت همه اون ها شبیه همون نقاشی ای بودن که سونگمین توی اتاق زیر شیروونی پیدا کرد.
در نگاه اول عادی به نظر میومدن ولی هر چقدر بیشتر بررسی می کرد، بیشتر مطمئن می شد که اون نقاشی ها معمولی نیستن.
بعدا هم میتونست به اینجا سر بزنه اما خب برای چی پدرش سعی داشته به اینجا هدایتش کنه؟ قطعا وقت نداشت وارد تمام نقاشی ها بشه و دنبال مهره بگرده!
به سمت چمدون چوبی کنار سه پایه رفت و بعد از باز کردنش با یه دسته قلمو که مدت زیادیه رنگ رو اون ها خشک شده مواجه شد.
یکی یکی خارجشون کرد تا شاید چیزی اون بین پیدا کنه ولی هیچی جز چند تا قلمو با اندازه های مختلف نبود.
کلافه یکی از قلمو ها رو پرت کرد اون طرف و لگد آرومی به زیر اون چمدون زد که باعث شد از روی صندلی بیفته.
دست هاش رو دو طرف سرش گذاشت و نفسش رو صدا دار بیرون داد: دیگه واقعا چیزی به ذهنم نمیرسه.
سرش رو آورد بالا و اولین چیزی که دید تابلویی بود که رو به روش نصب شده.
بیشتر که نگاه کرد متوجه شد دقیقا اتاق چانگبین با تمام جزئیات کشیده شده.
سونگمین تابلو رو برداشت تا امضا و اسم نقاشی رو از پشتش بخونه: تنها شخص و تنها مکانی که حس امنیت رو برات تداعی میکنه!
با خودکار قرمز رنگ نوشته شده بود. خط پدرش رو به خوبی میشناخت.
وقتی خواست تابلو رو بذاره سر جای خودش پاش به چیزی برخورد کرد
چمدون وارونه رو برداشت و چیزی دید که یکم امیدوارش کرد
یه جعبه شبیه همونی که سوبین نشونش داده بود.
مهره قرمز رنگ وسط جعبه قرار داشت و می درخشید.
سونگمین سرش رو کج کرد و گفت: تو چی داری که میتونی قدرت مینهو رو از اینی که هست بیشتر کنی؟
یکم فکر کرد و براش سوال شد که اگر یه نفر می دونست اینجا وجود داره پیدا کردن مهره براش کار سختی نبود؛ پس چرا پدرش همچین جای ساده ای گذاشتش؟
بخش دیگه ای از مغزش جواب سوالش رو داد: شاید چون این خونه تقریبا جزو آخرین احتمالات مینهو برای مخفی شدن مهره اش باشه.
احتمال داد که مینهو خیال می کرده تمام این چند سال مهره دست سونگمین بوده در حالی که پدرش طوری برنامه ریزی کرده که سونگمین قبل از مینهو به اون مهره برسه!
مهره رو گذاشت سر جاش و چمدون رو به حالت اول برگردوند.
فعلا قصد نداشت درباره اش به کسی چیزی بگه؛ حتی چانگبین.
نردبون رو زیر در گذاشت و بالا رفت.
چند تا پله رفت بالا و وقتی چیزی که اون بیرون اتفاق افتاد رو دید چشم هاش گرد شد.
یه دسته روباه با سرعت زیاد از کنار خونه رد شدن.
سونگمین دوباره از پله های نردبون پایین رفت و به نظرش اصلا فرصت مناسبی نبود که بخواد از خونه خارج بشه.
اینکه اون روباه ها به قصد حمله اومدن یه احتمال بود ولی نمیتونست ریسک کنه. اگر کسی ببینه که داره از اینجا به سمت عمارت میره معلوم نیست چی میشه.
هنوز تصمیم نگرفته بود که میخواد با مهره چیکار کنه پس تا اون موقع فقط باید مراقب می بود که کسی از جای اون با خبر نشه.
موقعی که نقاشی اتاق چانگبین رو دید به ذهنش رسید که با استفاده از همون برگرده.
اینطوری شاید چانگبین هم متوجه غیبتش نشه.
به هر حال دوباره چشم هاش رو بست یکم بعد وسط اتاق چانگبین بود.
فقط همون دفعه اول و دوم شوکه شد و این بار دیگه براش طبیعی به نظر اومد.
وقتی متوجه اطرافش شد صدا های عجیبی شنید.
در اتاق رو باز کرد تا یه نفر رو اون بیرون پیدا کنه و بپرسه چه خبر شده و اون روباه ها چرا اومدن.
ولی هیچکس اونجا نبود.
به چانگبین زنگ زد و اون هم جواب نداد.
به سمت تراس رفت تا ببینه تو محوطه کسی هست یا نه.
و با صحنه ای مواجه شد که آرزو کرد کاش نمیومد این طرفی.
درست مثل یه کشتار دست جمعی؛ تعداد زیادی از روباه ها با ومپایر ها درگیر شده بودن و هر ثانیه پنجه یکی از روباه ها توی قلب یه ومپایر فرو می رفت.
سونگمین گیج و ترسیده به اون جمعیت پراکنده نگاه کرد تا شاید چانگبین رو پیدا کنه ولی انقدر همه چیز سریع اتفاق می افتاد که حتی نمیتونست قیافه ها رو تشخیص بده.
درست رو به روی تراس اتاق چانگبین یه روباه ایستاده بود که به نظر میومد سر دسته باشه و داشت دور خودش می چرخید.
چندتا ومپایر اطرافش حلقه زده بودن و اون روباه که انگار منتظر چیزی بود؛ چند ثانیه سر جای خودش ایستاد و یکم بعد جای خودش رو داد به یه روباه دیگه که رنگ متفاوت تری داشت.
سونگمین با چشم هاش دنباله مسیری که رفت رو گرفت.
اون روباه بعد از توقف سرش رو بالا آورد و اطرافش رو بررسی کرد.
سونگمین بار ها به اون چشم ها با دقت نگاه کرده بود تا شاید بتونه بخشی از احساسات درونی مینهو رو از حالت خونسردش بفهمه.
مینهو یکم بعد از اینکه سونگمین رو دید به فرم انسانیش تغیر کرد و آجر های دیوار عمارت رو تا تراس اتاق به سرعت طی کرد ولی قبل از اینکه برسه سونگمین در تراس رو بست.
به هر حال شکستن اون در شیشه ای برای مینهو که با وجودی پر از خشم به سمتش حمله کرده بود کاری نداشت.
سونگمین با قیافه ای ترسیده به چشم های مسی رنگ مینهو خیره شده بود.
و مینهو هم با چهره ای پر از کینه به نگاه کردنش ادامه داد.
یواش یواش داشت به در نزدیک میشد اما تا قبل از اینکه ضربه ای به در بزنه تا باز شه، چانگبین از پشت سر مینهو وارد تراس شد و بعد یه درگیری نسبتا عمیق مینهو عقب کشید و از تراس پایین رفت.
سونگمین هیچ ایده ای نداشت که الان باید چیکار کنه فقط میدونست هر لحظه شرایط داره بدتر و بدتر میشه.
چانگبین قبل از اینکه دوباره برگرده به اون میدون جنگ کذایی، گفت: لطفا لطفا به هیچ وجه از این اتاق بیرون نیا باشه؟
سونگمین آهسته سر تکون داد: باشه فقط جونگین..؟
چانگبین طوری که دلگرم بشه جواب داد: پیداش میکنم.
اگر قولی می داد یا چیز دیگه ای می گفت شک داشت که بتونه پای حرفش بایسته یا نه.
ارتباط چشمی سونگمین و چانگبین با صدای غرش یکی از روباه ها قطع شد و وقتی سونگمین سرچرخوند تا دنبال صدا بگرده، متوجه شد جونگین دقیقا کنار عمارت دست و پا بسته روی یه صندلی نشسته و مینهو هم از اون طرف حیاط داره به سمتش حمله میکنه!
بدون این که فرصت تجزیه تحلیل موقعیت رو داشته باشه مغزش فرمان داد که فریاد بزنه: جونگین مراقب باش!
جونگین توجه اش به صدا جلب شد: سونگمین!
ولی قبل از اینکه حرفش رو ادامه بده روی زمین پرت شد و تصویری که سونگمین می دید بدن جونگین بین دندون های مینهو بود.
دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه و پشت هم داد می زد: خواهش می کنم ولش کن. طرف حساب تو منم لطفا کاریش نداشته باش!
با همون چشم های نگرانش دنبال چانگبین گشت تا شاید اون بتونه کاری بکنه ولی رفته بود.
بغضش ترکید. شنیدن جیغ های خفه جونگین داشت به شدت عصبانیش میکرد.
حتی حدس هم نمیزد مینهو تا این حد پیش بره.
خواست از عمارت خارج شه و بره پیش جونگین ولی وقتی دید جلوی در عمارت درگیری خیلی شدیدتره فهمید که این هم بی فایدست.

رفت داخل اتاق نقاشی رو از رو دیوار برداشت و وقتی برگشت توی تراس چانگبین اونجا بود.
+هی آروم باش دارن یواش یواش بهش نزدیک میشن
سونگمین از بین اسلحه هایی که به کمر چانگبین وصل بود یکیشون که تیز به نظر میومد رو برداشت و بدون اینکه بازخوردی به حرف نشون بده به سمت دیگه ای رفت و از اون بالا به چشم های مینهو نگاه کرد: اگر همین الان ولش نکنی این نقاشی رو پاره میکنم اون وقت دیگه هیچوقت دستت به اون مهره کوفتی نمیرسه.
مینهو یقه لباس جونگین رو گرفت و داد زد: خودت با اون نقاشی بیا پایین. اونطوری شاید بهش فکر کردم.
س

ونگمین بی حس ترین چهره رو به خودش گرفته بود.
نوک اون چاقو رو گذاشت گوشه نقاشی: کسی که شرط گذاشت من بودم. مگه به خاطر مهره روباهیت این آشوب رو درست نکردی؟ مطمئن باش بعد از نابود شدن این نقاشی حتی رنگش هم دیگه نمیبینی.
مینهو جونگین رو اون طرف پرت کرد و بلند تر داد زد: برای پس گرفتتش بر میگردم.
و بعد از اینکه تمام دسته اش رو جمع کرد از عمارت خارج شد.
-------------------------
پارت بعدی فردا آپ میشه

𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘐𝘯 𝘋𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴Where stories live. Discover now