نمیخوام دوباره با کابوس زندگی کنم. به هیچ وجه نمیتونم برگردم به اون زندگی مسخره!"
چانگبین دستای سونگمین رو از سرش جدا کرد و گفت: "لطفا چندتا نفس عمیق بکش.
میدونم چه حسی داری. تمام سردرگمیای که الان ذهنت داره باهاش دست و پنجه نرم میکنه رو درک میکنم.
ولی لطفا خودت رو نباز چون خیلی چیزها هستن که جفتمون ازش خبر نداریم و اگه قرار باشه با فهمیدن همهاش اینجوری شوکه بشی، ممکنه وضعیت روحیت دوباره به هم بریزه."
سونگمین حتی یک درصد هم فکر نمیکرد حرفهای چانگبین بتونه درد مبهمی که حس میکنه رو تسکین بده حتی متعجب بود که داره این حرف ها رو از زبون چانگبین میشنوه.
یکم به صورت چانگبین دقت کرد. هیچ چیز خاصی توجهش رو جلب نمیکرد که نشون بده اون یه ومپایره و اگه دندون های نیشش رو نشونش نمی داد، سونگمین مطمئنا بهش میخندید.
-در مورد دیشب
صدای چانگبین زنجیره افکارش رو پاره کرد.
-سراغت رو از هیونجین گرفتم و اون گفت میشه تو کارگاه نقاشی پیدات کرد.
بعد از اینکه اومدم اونجا دیدم مینهو قبل از من رسیده و جلوی در کارگاه ایستاده.
خب از اونجایی که از اول هم مطمئن بودم دلیل اینکه داره بهت نزدیک میشه یه رابطهی معمولی نیست و قصدش چیز دیگه ایه؛ همونجا منتظر موندم.
و خب اون یه روباه پست فطرته و حتی گاهی شک میکنم پشت سرش چشم داشته باشه، متوجه شد من اونجام و تقریبا ۴۰ دقیقه درگیر یه گربه مسخره بودم و نفهمیدم کِی از کارگاه رفتین.
سونگمین وسط حرفش پرید و گفت: "یه گربهء سفید رنگ بود درسته؟"
چانگبین بعد از یکم مکث گفت: "آره. چشمهاش هم آبی بود."
دوباره به سمت دیگهای نگاه کرد و حرفش رو ادامه داد: " مشخص بود که میخواد برسونتت خونه و احتمال میدم تعقیبت کرده باشه تا آدرس اینجارو پیدا کنه. من دیرتر رسیدم. تقریبا وقتی که داشت از خونه خارج میشد. ولی مطمئنم خودش بود."
-چطور وقتی اومده من بیدار نشدم؟ اصلا چرا باید بیاد خونه من؟ چند بار دیگه هم تلفنی گفته. وقتهایی که کابوس میدیدم میپرسید میخوای بیام پیشت که تنها نباشی.
-گفتم که اون یه روباهه و قدرت های خودش رو داره. اینکه نفهمی چجوری وارد خونهات شده کاملا عادیه حتی منم از پسش بر میام.
و اینکه نمیدونم چرا میخواسته وارد بشه اما فقط میدونم هرچیزی که هست مربوط به پدرته.
-هر لحظه داره پیچیده تر میشه.
خب یعنی از اتفاقاتی که ما نمیدونیم چی هستن؛ فقط من و مینهو خبر داریم؟ و از اونجایی که حافظهی من پاک شده الان فقط مینهو میدونه؟
YOU ARE READING
𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘐𝘯 𝘋𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴
Fanfiction[Fanfiction] کامل شده Name : Light In Darkness Couple: Seungbin - 2min - Hyunin Genre : Romance - Fantasy سرنوشت میتونه زندگی یه پسر معمولی رو به جایی که تو خواب هاش می دید ببره؟ Mbti type : Seungmin: intj Jeongin: enfp Changbin: entp Hyunjin: est...