#24

130 32 30
                                    

عقربه های اون ساعت بزرگ با بیشترین سرعت به سمت عدد 12 می‌دویدن.

مینهو از تراس پایین پریده بود و وسط حیاط ایستاده بود.

قیافه بهت زدهء سونگ رو از نظرش گذروند.

طوری که انگار قراره آخرین تصویری باشه که از آخرین معشوقه‌اش داره!

دوباره سر و کله مانع درونی سونگمین پیدا شد.

مانع ای که می‌گفت دنبالش برو و ازش دلیل بخواه.

مانع ای که می‌گفت فراموش کن این کینهء نسل به نسل رو!

برو و ازش بپرس که چی آتش اون حرص و طمع رو از شعله انداخته؟

چی برای قوی ترین روباه هزارسالهء این قلمرو از قدرت عزیز تر بوده؟

اون مانع تا همون لحظه موفق بود چون سونگ نخواست اون کلمات تلخ رو به زبون بیاره.

نخواست اون روح زخمی ای که توی کالبد یه موجود با اقتدار فرو رفته رو بیشتر از این آزار بده.

مرگ پدرش، حس های بدی که چانگبین تجربه کرد، درد کشیدن جونگین و هیونجین، زندگی کردن وسط یک جهنم؛

همه رو نادیده گرفت و از اون تراس پایین پرید.

فقط به خاطر همون روحی که لمسش کرده بود؛ نادیده گرفت و دنبال مینهو رفت.

از کنار مهرهء متلاشی شده که حالا تبدیل به چند تا تیکه شیشه بیرنگ شده بود گذشت و مسیری که مینهو پیش گرفته بود رو طی کرد.

قدم های آروم اون روباه جلوی در خونه پدری سونگمین که حالا خونه موقتی اون چهار نفر بود؛ متوقف شدن.

همون جایی که بار قبل ایستاده بود و حرکت بی نقص دست های سونگ روی کاغذ رو با دقت تماشا می‌کرد.

-پازل حرف هات رو کنار هم چیدم. آخرین تیکه رو خودت بذار.

مینهو زیر پنجره نشست و به دیوار پشت سرش تکیه داد.

آهسته جواب داد: خب؟ تصویر پازل تا اینجا چه شکلیه؟

سونگ رو به روش نشست و گفت: پلید قدرتی بودی که "مهره ات" بهت می‌داد.

و حریص برای "من"

چرا از هردوشون گذشتی؟!

-همه چیز داشت درست پیش می‌رفت تا وقتی که یاد گرفتم معنی نگاه‌هات رو بفهمم.

عادی سازی بغل کردن رو یادت میاد؟

حتی اون هم برای این بود که مطمئن شم مهره یه جایی توی بدن تو مخفی نشده!

احساسات درون من مرده بودن.

سال های طولانی ای بود که بدون ذره ای احساس گناه از هر روشی برای چشیدن طعم قدرت استفاده می‌کردم.

𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘐𝘯 𝘋𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴Место, где живут истории. Откройте их для себя