Chapter 24 : لب‌های ظالم

1.4K 171 75
                                    

قسمت بیست و چهارم: لب‌های ظالم.

_ از کجا مطمئنی همون رز سیاه باشه؟ ما هنوز چهره‌ش رو شناسایی نکردیم.
تهیونگ نشسته بر ویلچر، درحالی که در بالکن اتاق وی‌آی‌پی‌اش بودند، نگاه بی‌رمقی به مافوق ایستاده رو به رویش انداخت و از بین لب‌های زخمی و خشکش توضیح داد:
_ مُهرِش رو دیدم! اگر بتونیم اون رو...به عنوان مدرک پیدا کنیم، می‌تونیم ثابت کنیم.
افسر یانگ، همانطور که دست به پهلو ایستاده بود و حالت مشکوک و سردرگمی به خودش گرفته بود، پرسید:
_ چرا رز سیاه تو رو برای ربودن و کشتن انتخاب کرده؟ اگر می‌خواسته چیزی از پرونده بدونه و اگر انقدر اطلاعات راجب تیمی که دنبالشه داره، چرا تو رو که تعلیق شده بودی دزدیده؟
نسیم سردی که در جریان بود، موهای لَخت تهیونگ را به بازی گرفت و تن تب‌دارش را در آن لباس‌‌های نازک و سفید لرزاند، طوری که پتوی طوسی رنگ روی شانه‌هایش هم کمکی نکرد.
سرش را پایین انداخت و به آرامی جواب داد:
_ من...نمی‌دونم...
افسر یانگ، سرش را کج کرد و به بازجویی‌ بی‌موقع‌اش ادامه داد:
_ چی ازت می‌خواست؟ چی می‌پرسید؟
فک تهیونگ محکم شد و با لحنی محکم و جدی دروغ گفت:
_ هیچی...اون فقط...شکنجه‌م می‌داد...
با یادآوری پوشه‌ی طوسی رنگش و سوال‌های عجیب او درباره‌ی "لیا"، اخمی به چهره‌اش نشست که از نگاه تیزبین افسر یانگ دور نماند.
پس از بالا نگاهی به چهره‌ی در هم رفته‌ی کیم انداخت و زمزمه کرد:
_ عجیبه!
تهیونگ نگاه بی‌رمق و مریضش را بلند کرد:
_ دختری که گفته بودم مثل من زندانی بود، همون مظنون "سو" از پرونده‌ی قتل فروشنده‌های مجیک شاپه!
افسر یانگ اخمی کرد:
_ منظورت همون دختر ۲۱ ساله‌ست که فرار کرد؟
تهیونگ سری تکان داد و با نگرانی مشهودی گفت:
_ اون منو فراری داد و ممکنه هر لحظه جونش در خطر باشه!
یانگ دست‌هایش را در جیبش فرو برد و به آسمان گرفته‌ای که هر لحظه نوید بارش می‌داد نگاه کرد:
_ قبل از اینکه بیام اینجا، نیروهام رو فرستادم به لوکیشنی که کنار جاده‌ش پیدات کرده بودن. اما تو ۵ روز بیهوش بودی کیم. و اون بی‌شک مکانش رو عوض کرده...
از جیبش یک نخ سیگار بیرون کشید و همانطور که آن را گوشه‌ی لبش می‌گذاشت ادامه داد:
_ درضمن، چرا رز سیاه اون دختر رو اسیر کرده؟ تو اون چند روز رد و نشونی از زندانی دیگه دیدی؟
تهیونگ بی اطمینان سری به چپ و راست تکان داد و با تردید گفت:
_ نه...من تمام مدت توی زیرزمینش بودم و شرایط خوبی نداشتم...اما...فکر نمی‌کنم بجز ما سه نفر کسی تو اون خونه بوده باشه!
یانگ که بلاخره موفق شده بود فیلتر سیگارش را با فندک روشن کند، کامی از آن گرفت و با چهره‌ی متفکری، همانطور که سیگارش را بین دو انگشت گرفته بود، با دست به تهیونگ اشاره کرد:
_ اصلا چرا دختره با تو فرار نکرد؟ شاید اصلا همدستش باشه! گفتی اون موقع قاتل توی خونه نبود درسته؟
تهیونگ نفس گرمش را تقدیم سردی هوا کرد:
_ این سوال خودمم هست...
یانگ پوک دیگری به سیگار زد:
_ ممکنه تهدید شده باشه؟ یا تو هم مثل من فکر می‌کنی یه رابطه‌ای بین اون دو نفر هست؟
تهیونگ سعی کرد چهره‌ی آرو را به خاطر بیاورد. پس با چشم‌های باریکی که محو نقطه‌ای شده بودند، جواب داد:
_ اون...بیشتر شبیه آدمی بود که نمی‌تونه از وابستگیش جدا بشه! من ترسی توی چشم‌هاش نمی‌دیدم. نمی‌دونم با چه منطقی، اما‌...این انتخاب خودش بود که بمونه.
نگاهی به مرد همیشه مشکوک کنارش انداخت تا واکنشش را ببیند.
بعد با جدیت ادامه داد:
_ ولی این دلیل نمی‌شه که جونش در خطر نباشه‌‌...اون به شدت زخمی بود و از طرف رز سیاه جراحت دیده بود.
یانگ، با سر تایید کرد که همزمان تلفن همراهش شروع به زنگ خوردن کرد.
سیگارش را زیر پایش انداخت و با چند قدم فاصله از افسر زخمیه روی ویلچر، آن را پاسخ داد.
دلشوره‌ی بدی به جان تهیونگ افتاده بود. پس با چشمان باریک شده‌ای، چهره‌ی مافوقش را زیر نظر گرفت.
بلاخره با تمام شدن تماس، به سمتش آمد و با عجله‌ی مشهودی توضیح داد:
_ همونطور که انتظار داشتم خونه خالی بود. بهتره خودم برای بررسی بیشتر برم اونجا...گفتی ماشینش چلنجر مدل کلاسیک بود درسته؟
تهیونگ سری تکان داد اما قبل از آن که افسر یانگ از بالکن خارج شود، خطابش کرد:
_ قربان. لطفا اجازه بدید...
به سمتش برگشت و همانطور که دستش را در هوا بلند کرده بود، حرفش را قطع کرد:
_ حرفشم نزن کیم. تو هنوز کامل خوب نشدی...هر خبری شد در جریانت می‌ذارم...
تهیونگ با ناامیدی رفتن او را نگاه کرد اما به محض بسته شدن در اتاقش، موبایلش را از جیب لباسش بیرون کشید و به سرعت شماره‌ی کسی را گرفت و منتظر ماند.
با شنیدن صدای پشت خط جواب داد:
_ مینهو تو هم به عمارت رز سیاه فرستاده شدی درسته؟
تهیونگ با بی‌حوصلگی حرف‌ عضو تازه‌کار گروهشان را قطع کرد:
_ گوش کن مینهو. باید برام دنبال یه چیزی بگردی...

HɪʀᴇᴀᴛʜWhere stories live. Discover now