part 6

319 54 109
                                    

ضربات مشتش روز به روز قوی تر میشد
با پشت دستش عرق روی پیشنیشو پاک کرد
بین مشت هاش به زندگیشون قبل از جداشدن مادر و پدرش فکر کرد
یه زندگی خوب ، شام های دور هم ، بازی و خنده ، کریسمس ، درست بود پول زیادی نداشتن ولی یه زندگی شاد داشتن ، کنار هم بودن ، خوش حال بودن
ولی چیشد که اون زندگی شاد به یه زندگی فلاکت بار تبدیل شد ، چی شد که مهر پدرش به مادرش کمتر شد

هیچکس دلیل دوری های پدر رو از مادر نفهمید
دیر اومدن های پدر
دعوا های زیاد مادر و پدرمون
کتک خوردن های مادرش
به خودش لعنت فرستاد که اون موقع نتونسته جلو پدرش رو بگیره و مادرش زیر ضربات پدرش، سیاه و کبود میشد

و استایلزی که باید خودش رو قوی جلوه میداد تا بتونه از دو عضو کوچیک تر خانواده محافظت کنه
ولی کی قرار بود محافظ استایلز باشه؟کی قرار بود به اون دلداری بده؟مادری که بعد از کتک های پدرش تا مرز بیهوشی میرفت یا خواهر و برادر کوچیک ترش که تمام امیدشون استایلز بود؟هیچکس نبود ، هیچکس

وقتی پدرش از مادر طلاق گرفت نمیدونست خوش حال باشه یا ناراحت!
خوش حال از اینکه دیگه قرار نیست مادرش کتک بخوره
و ناراحت از اینکه مادرش مجبور میشد کار کنه تا بتونه سه تا بچه رو به تنهایی بزرگ کنه

سرطان اونو از پا دراورد و هیچکدوم متوجه بیماریش نشدیم یا خود مادر نمیخواست متوجه بشیم
اون زیاد فداکاری کرد ، جنگید ، برای ما جنگید ولی چیشد؟ جونش فدای این جنگیدن ها شد ، از دستش دادیم

نمیتونم مگی و تئو رو هم از دست بدم
هرکاری برای نجات جونشون انجام میدم
نمیتونم یه نفر دیگرو تو زندگیم از دست بدم
دیگه نه!

مشت اخر و زد
نفس بریده بود
خم شد و دستاشو روی زانو هاش گذاشت

از بطریش کمی اب خورد و بلند شد
باید مسابقه امشب رو برنده میشد
چند شب دیگ تولد مگی عه
باید اونقدر پول دربیاره تا بتونه براش کیک و کادو بخره
دوست نداشت جلو خواهر کوچیک ترش شرمنده بشه

شاید اگر درخواست اون مرد رو قبول میکرد میتونست...
نه نه نه
اون نمیتونه برای کس دیگه ای کار کنه
دوست نداره زیر دست کسی باشه

حتی اون مرد و نمیشناسم
نمیتونم بهش اعتماد کنم
شاید گولم بزنه و تمام پولمو به جیب بزنه

هربار سعی در قانع کردن خودش بود ولی کلی "اگر ها" توی ذهنش میومد

اگر قبول میکرد میتونست با پولش یه خونه بهتر بگیره
اگر قبول میکرد میتونست لباس های بهتری بخره
اگر قبول میکرد میتونست یه ماشین بخره
اگر قبول میکرد دیگ نیازی نبود مگی یا تئو کار کنن
و کلی اگر های دیگه ذهنشو درگیر کرده بود

اهی کشید
دستکش هاشو دراورد و کنار انداخت
روی صندلی اهنی نشست ، سرشو بین دستاش گرفت
باید یه کاری میکرد
شاید میتونست در کنار مبارزه یه کار دیگه هم انجام بده
ولی هرگز پیشنهاد اون مرد ناشناس رو قبول نمیکرد

FIGHTER[STEREK]Where stories live. Discover now