part 31

257 35 112
                                    

[روز بعد]

پوست لبشو میکند
پاشو با ضرب تند به زمین میکوبید

_چته تئو؟
استایلز گفت و پس گردنی به پسر زد

+استرس دارم ، اگر خانوادمو قبول نکن و لیام رو ازم بگیره؟

پس گردنی دیگ بهش زد
_احمق خاستگاری که نمیریم! فقط یه شامه بعدم درک خوشحالی پسرشو بخاطر مادرش خراب نمیکنه

چشم هاشو مالید
+درست میگی
+مگی...
بلتد اسم دختر رو صدا زد

+دیرمون شد مگ زود باش دیگ
نگاهی به ساعت انداخت
چند دقیقه دیگ باید اونجا میبودن

× خدای من تئو چقدر عجله داری!!
مگی پوف کلافه ای کشید

چند دقیقه بعد به عمارت رسیدن
لیام ازشون استقبال کرد

به همراه لیام توی سالن غذاخوری رفتن
تئو اول از همه به تالیا سلام کرد

تی:مادرجون برادر و خواهرم هستن
با دیت بهشون اشاره کرد

تالیا لبخندی زد و نزدیک تر رفت
تا:خیلی خوش اومدین عزیزانم

مگی با تالیا دست داد
مگ:سلام خانم هیل من مگی ام از اشنایی باهاتون خوشبختم

تالیا میتونست بگه از همین الان از مگی خوشش اومده
دختری زیبا و دوست داشتنی بود

بعد از مگ استایلز با تالیا دست داد
اس:سلام خانم هیل استایلزام خیلی خوش حال بالاخره میبینمتون
لبخند گشادی زد

تالیا قبل از اینکه دست استایلز رو ول کنه پرسید
تا:بالاخره دیدیم؟

دستشو از دست زن بیرون کشید
اس:بله درک از شما زیاد تعریف کردن

تالیا سمت درک چرخید که تاحالا ساکت بود

در: بهت میگم مادر
ادامه داد
:استایلز میشه یه چیزی بهت بگم؟

سری تکون داد و به دنبال درک از سالن غذاخوری بیرون رفتن و وارد یکی از اتاق ها شدن

به محض بسته شدن در
بقش توسط مرد گرفته شد و به دیوار کوبیده شد
بخاطر ضربه کمی چهرشو توی هم کشید
_چته وح...؟

لبهای مرد روی لبهاش فرود اومد و عمیق میبوسیدش

دستشو روی سینه مرد گذاشت و عقب بردش
صداشو پایین اورد تا کسی بیرون اتاق صداشونو نشنده
_چیکار میکنی درک لبهام پف میکنه بقیه میفهمن

بوسه خیسی زیر گوشش گذاشت

چشم هاشو برای ثانیه ای بست
_دیوونه شدی؟

+امشب برات یه سوپرایز دارم بیبی بوی
بین بوسه هاش روی گردن پسر گفت

_چی؟چه سوپرایزی؟
دستشو توی موهای مرد برد و سرشو عقب برد تا بتونه چهرشو ببینه

FIGHTER[STEREK]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora