part 7

286 53 78
                                    

بر خلاف هرشب که توی اتاق vip منتظر تموم شدن مسابقه میموند ، این دفعه توی رختکن مبارزها منتظر پسر مبارز موند

با درموندگی و خستگی وارد رختکن شد
دستش رو گوشه لبش گذاشت ، هیسی کشید
اولین بار بود که از حریفش کتک میخورد
هیچوقت فکرشو نمیکرد که از حریفش کتک بخوره
اون همیشه فِرز بود و از دست حریفش جاخالی میداد
ولی امشب فرق داشت
انگار اون حریف تمام حرکاتش رو حفظ بود

+مبارزه خوبی بود
با صدای کسی حباب افکارش ترکید
مرد با لبخندی گوشه لبش به درموندگیش نگاه میکرد
_تو اینجا چیکار میکنی؟
استایلز گفت و به دیوار پشتش تکیه داد
پاهاش حسی نداشتن و هرلحظه ممکن بود به زمین بخوره ولی اون ضعفشو جلوی دیگران بروز نمیده

از صندلیش بلند شد و توی چند قدمی پسر ایستاد
+اومدم اخرین شانستو بهت بدم

تک خنده ای کرد
_تو؟ تو میخوای اخرین شانس به من بدی؟

دستاشو توی جیبش کرد و به پسر نزدیک تر شد
+بزار چند تا چیزو برات روشن کنم پسر جون ، حریف امشبت ، میدونی مبارز های من هیچوقت شکست نمیخورن مگه اینکه خودم بهشون بگم ، اون از تو شکست خورد چون من نمیخواستم استخون های کوچولوت رو نرم کنه ، این اخرین فرصتته که قبول کنی ، دفعه دیگ حریفو تو رینگ نمیفرسم ، میفرسم توی خونتون

با شنیدن حرف اخر مرد خون جلوی چشم هاشو گرفت
به سمت حمله ور شد
ولی درک سریع تر از این حرفا بود
اسلحشو وسط پیشونی پسر گذاشت
+نه نه نه کار اشتباهی نکن وگرنه کارت سخت تر میشه پسر کوچولو

عقب تر رفت ،از اسلحه روی پیشونیش فاصله گرفت
توی دلش به اون مرد فحش داد

به پسر نزدیک شد و لبشو نزدیک گوشش برد
جوری که نفس های گرمش به گوشش برخورد میکرد
+من هرچیزی بخوام بدست میارم پسر جون ، خوب فکراتو بکن ، فردا شب همو میبینیم

با همون نیشخند روی لبش از اتاق رختکن بیرون رفت
به پارکینگ رفت و سوار ماشینش شد
~کجا برم قربان
+بیمارستان رودریکن

بعد از رفتن دو مرد روی زمین ولو شد
سرشو بین دستاش گرفت
این مرد خیلی ادم ترسناکی بود
اگر بلایی سر خواهر یا برادرش بیاره چی؟
ولی اکر اون گولش زده باشه چی؟
تمام دنیا دور سرش میچرخید
بین دو راهی گیر کرده بود

بلند شد
صورتشو شست و با دستمال تمیز خون روی صورتشو تمیز کرد
مگی حتما با دیدن صورتش عصبی میشد
کت چرمشو پوشید و از سالن بیرون رفت
قبل از اینکه سوار موتورش بشه موبایلشو چک کرد

دوتا پیام از طرف مگی و تئو
[مگی: امشب چند مورد اضطراری داریم و نمیتونم برگردم خونه . صبح میبینمت]
پیام دوم رو باز کرد
[تئو: امشب خونه دوستم میمونم ، فردا صبح همه چیزو برات تعریف میکنم]
اهی کشید و موبایلشو توی جیبش برگردوند
سوار موتورش شد و به خونشون توی خیابان موستر روند

FIGHTER[STEREK]Where stories live. Discover now