ییبوگلوی روهانو گاز گرفت
اما اون با چابکی خودشو عقب کشیدو به سمت من اومد
انتظار نداشتم ون روهان به من حمله کنه
هیچ کس انتظار نداشت
مثل حرکت آهسته یه فیلم همه چی از جلو چشمم گذشت
بابا که به گرگ تبدیل شد تا بیاد برای محافظت از من
روهان که به سمتم خیز برداشته بود
ییبو که از پشت به روهان حمله ور شده بود
وحشت توی نگاه چنگ
شوک تو نگاه سایر آلفاها
من جنگیدن بلد بودم
من حفاظت از خودمو بلد بودم
اما نه تو چنین موقعیت غافل گیر کننده ای
نه در برابر ی بتا قدرتمند
تنها کاری که تونستم بکنم بلند کردن دستم و محافظت از گردنم بود
اونم درست وقتی که دندونای روهان به نزدیکترین حد ممکن رسیده بود
درد تو بازوم پیچید و خون به صورتم پاشید...
روهان دندوناشو تو بازوم فرو کردو با قدرت سرشو به اطراف تکون داد
پرت شدم رو زمین و حس کردم الان دستم از بدنم جدا میشه که بابا کتف روهانو گاز گرفتو ییبو گردن روهانو بین دندوناش گرفت
دهن روهان باز شد و دستم آزاد شد
خون سر تاپامو گرفته بود و درد چشم هامو سیاه کرده بود...
رو زمین بی حال افتادم
آخرین صحنه ای که دیدم...
چشم های گرگ ییبو بود...
چشم هایی که پر از قدرت و تنهایی بود...ییبو :::::::::
ژان غرق خون رو زمین افتاد
بوی خونش عجیب تو سرم پیچید...
نگاهمون لحظه آخر گره خوردو چشم هاشو بست
همه چی تو ذهنم به عقب برگشت
به چشم های ویهان که بسته شد و دیگه هرگز باز نشد
خونم به جوش اومدو گرگم دیوونه تر شد
گردن روهانو بین دندنام بود
میتونستم همین لحظه بکشمش
اما میدونستم با مرگ روهان فقط موقعیت خودمو گله بد تر میشه
من تازه ژانگ آلفای گله....عموی خودمو کشته بودم...
نیمی از گله با من مخالف بودن
هرچند از نظر اونا ژانگ آلفای خوبی نبود
اما منو هم به عنوان آلفا قبول نداشتن
روهانم یکی از اونا بود
نمیخواستم با کشتن روهان آتیش به ریشه قبیله بزنم
برای من صلح و اتحاد قبیله از همه چی مهم تر بود
برای همین گردن روهانو ول کردم
همین کافی بود که بدونه دیگه با من در نیفته
همه دور ژان جمع شدنو پینگم کتف روهانوو ول کرد
روهان خونی و خسته خرناس کشید و کمی عقب رفت
گرگم زوزه ای کشیدو بهش دستور داد تا تبدیل شه
اما روهان تو همون حالت گرگ موند و عقب رفت
با خشم به سمتش رفتم
این مرد خیال اطاعت نداشت
شاید بهتر بود کشته میشد
خواستم بهش حمله کنم که چرخیدو با سرعت فرار کرد
نمیتونستم بذارم فرار کنه
پینگ زودتر از من دنبال روهان دوییدو منم پشت سر اونا...
لعنتی...
باید همون موقع میکشتمش...
تو دل شب از بین درخت ها با وجود زخمش خیلی سریع میدوئید
بوی خونش اما مسیرو خیلی خوب به ما نشون میداد
از پینگ جلو زدمو به روهان نزدیک شدم
از پشت سر خیز برداشتمو تقریبا روی پنجهام پریدم
به زمین کوبیده شد
اما خیلی سریع بلند شدو دوباره دوئید
خواستم دنبالش برم که پینگ پرید رو به روی من
غریدو بهم اشاره کرد ادامه ندم
با خشم تبدیل شدم و به حالت انسان برگشتم
پینگ هم تبدیل شدو گفت
×از اینجا به بعد جنگل ممنوعه است
پینگ اینو گفتو اومد به سمتم بازومو گرفت تا منو برگردونه سمت خونه که گفتم
-اما روهان اونجاست
اشاره کرد برگردیم و گفت
×اونو دیگه باید یه مرده فرض کنی...
-منظورت چیه؟
باهم هم قدم شدیم و به طرف کابینها رفتیم که پینگ گفت
×کسی از این جنگل زنده بر نگشته...اینجا طلسم شده...
برگشتم سمت جایی که آخرین بار روهانو دیدم
یه جنگل عادی به نظر میرسید
البته جز مه عجیب و سفیدی که بین درخت ها بود
با کلافگی گفتم
-روهان برای انتقام برمیگرده
×تو باید میکشتیش...وقتی فرصتشو داشتی
دست بردم تو موهامو گفتم
-نمیخوام جنگ داخلی را بندازم هنوز جایگاهم بخاطر کشتن آلفا تو قبیله خوب نیست
×درسته تو برای آلفا بودن جوونی...اما از نظر قدرت چیزی کم نداری...پس لازم نیست برای حفظ جایگاهت به کسی باج بدی...باید کاری که درسته رو انجام بدی...بتای گروهت بهت حمله کرد...باید میکشتیش...
میدونستم حق با پینگه بود
اشتباه کردم
باز هم اشتباه کردم
نفس عمیقی کشیدمو سرمای کوهستان ریه هامو خنک کرد
آتیش درونم کمی سرد شد و گفتم
-بهتره قضیه شنو همینجا تموم کنیم...
×موافقم اما توهینی که به قبیله من شده چی؟
رسیدیم به نزدیک کابین های قبیله پینگ و گفتم
-گله منم پر از خشم و نفرتن...
پینگ سکوت کرد
انگار تو فکر بود
به تراس بزرگ ورودی ساختمان اصلی رسیدیم
پینگ ایستاد به من نگاه کرد و گفت
×تو باید حقیقتو به گله ات بگی...کسی اینجا مقصر نیست جز شن ما به صلح بین قبیله هامون نیاز داریم چرا حماقت یکنفر این اتحاد رو بهم بزنه؟
سری تکون دادم و گفتم
-منم موافقم...اما این اتحاد الان بهم خورده..
هایکوان و بقیه آلفاها که متوجه مکالمه ما شده بودن به سمتمون اومدن
پینگ با نگرانی پرسید
×ژانکجاست؟
هایکوان گفت
•دکتر قبیله ات اومده چنگم بردش طبقه بالا...زخم عمیقیه اما کشنده نیست
پینگ سری تکون دادو گفت
ژان خیلی قویه...
همه سر تکن دادن
واقعا هم قوی بود
وقتی روهان بهش حمله کرد...وقتی دستشو گاز گرفت... هیچکس صدای ژانو نشنید...
اون به موقع با دستش از گردنش محافظت کرد..
مسلما پسر زرنگ و قوئیه با اینکه ی امگاست...
بلاخره تو یه گله گرگ بزرگ شده بود
با صدای هایکوان از افکارم بیرون اومدم
نمیدونم چرا انقدر ژان برام جالبه...
هایکوان رو به پینگ گفت
•حرکت روهان اصلا درست نبود پسرش هم که با کاری که کرده بود جای هیچ دفاعی نمیذاره...بهتره این قضیه امشب تموم شه...همه ما باید برگردیم به گله هامون
همه سر تکون دادن
من هم موافق بودم
مخصوصا که گله من حالا بتا هم نداشت باید زودتر برمیگشتم
پینگ به تایید حرف هایکوان گفت
×من موافقم...اما چه کاری از من بر میاد؟
هایکوان سریع گفت
•قبیله ییبو الان بتا نداره...چطوره با وصلت چنگ با یکی از امگاهای گروه ییبو پیوند بین قبیله رو محکم کنیم و ییبو هم یه بتای مطمئن داشته باشه
میدونستم هایکوان چرا این حرفو میزنه
هایکوان میدونه تو قبیله من چه خبره
میدونه افراد مورد اعتماد کمی دارم و از این افراد کم هم کسی توانائی بتا شدن نداره...
اما بردن یه بتا از یه گروه دیگه!اونم گروهی که به تازگی یکی از افرادمون تو جنگلش مرده کار جالبی نبود
خوشبختانه پینگ سریع گفت
×نه چنگ جانشینه منه نمیتونم اجازه بدم از گله بیرون بره
جیانگ اومد جلو و گفت
~هایکوان حرف خوبی میزنه یه وصلت لازمه تا تشنج بین دو گروه از بین بره
با این حرف به من نگاه کردو گفت
~ییبو...تو جفتتو تازه از دست دادی درسته؟
اخمم ناخداگاه تو هم رفتو گرگم زوزه کشید
جیانگ دست رو نقطه حساسم گذاشته بود
گرگم با عصبانیت تو سرم رژه میرفت
انگار آماده یه حمله دیگه بود...
آروم سر تکون دادم که جیانگ گفت
~وصلت تو با ژان...پسر امگایی که شن قصد
آزارشو داشته...میتونه هر دو قبیله رو آروم کنه!سلام سلام...
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد♥️♥️
لطفاً ووت بدین و کامنت بزارید ممنون♥️♥️♥️
YOU ARE READING
𝑾𝒐𝒍𝒇
Fantasy✷𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝒀𝒊𝒛𝒉𝒂𝒏(𝒀𝒊𝒃𝒐 𝑻𝒐𝒑) ✷𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆:𝑶𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆,𝑽𝒂𝒎𝒑𝒊𝒓𝒆,𝑴𝒑𝒓𝒆𝒈,𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆 گرگها مرگ را میپذیرند اما هرگز تن به قلاده نمیدن... ((دوستان عزیز این فیک اسمات نداره))