part35

1.1K 278 328
                                    

خواب بودم؟یا...بیدار؟
چند بار پلک زدم تا مطمئن بشم درست دارم میبینم
یوبین لبخند بزرگی تحویلم دادوگفت
∆نایینگ گفت صدات کنم برای نهار...
شوکه نشستم رو تخت و گفتم
+نهار؟
سری تکون دادوگفت
∆ساعت نزدیک یکه...
با اطراف نگاه کردم
نور افتاده بودتو اتاق و خبری از پسرا هم نبود
تازه یاد سر و وضعم افتادم
با موهای خیس خوابیده بودم
سریع موهامو دست کشیدم گفتم
+تو اینجا چکار می‌کنی؟
نگاهش افتاد رو موهامو چشم هاش دقیق شد
بدون چشم برداشتن از موهام گفت
∆پرستار پسر هارو آوردم گفتم به تو هم سر بزنم
پتو از رو تنم کنار دادم و گفتم
+اوه...پرستار رسید؟
سعی کردم بدون توجه به نگاه خیره یوبین که حس خوبی بهم نمیداد برم جلو آینه و موهامو شونه کنم
اما به آینه که رسیدم خشک شدم
دست زدم به موهامو گفتم
+چرا...چرا اینجوری شده؟
یوبین تو گلو خندید و گفت
∆اینجا شماله ژان...رطوبت بالاست
با شوک برگشتم سمت یوبین که لبخندشو خوردو گفت
∆بهتره هیچوقت با موهای خیس نخوابی...
با شوک نگاهش کردمو گفتم
+حالا که خوابیدم باید چکار کنم
نگاه دیگه ای به موهام که شبیه یه شیش ظلعی نا منظم رو سرم ایستاده بود انداخت و گفت
∆میرم برات سشوار میارم...یکم موهاتو مرطوب کن با سشوا دوباره خشک کن درست میشه...
با این حرف چشمکی زدو به سمت در رفت
دوباره برگشتم سمت آینه
بد تر از این نمیشد
دقیقا تو همون حالتی که رو بالشت پخش شده بودن خشک شده بودن با کلی وز و فر های نا منظم جدید
دلم میخواست فریاد بکشم
آخه چرا موهامو بلند کردم اه
اون از دیشب که ییبو منو با اون قیافه دید
این از الان که یوبین منو اینجوری دید
به سمت سرویس رفتم
دست و رومو شستمو موهامو تا جایی که میشد خیس کردم
برگشتم اتاقم
یوبین با سشوار و برس روی تخت من نشسته بود و با لبخند گفت
∆بیا بشین برات سشوار بکشم
با تعجب نگاهش کردمو گفتم
+تو سشوار بکشی؟
دست برد تو جیبشو یه کارت کوچیک بیرون آورد
با غرور گفت
∆آرایشگر اختصاصی در خدمت شماست
به سمتش رفتم و کارتو از دستش گرفتم
رو کارت نوشته بود فارغ التحصیل پیرایش و طراحی مو از امپریال مالج انگلستان!
+چنین رشته ای هم وجود داره!؟
اخم مصنوعی بین ابروهاش نشستو گفت
∆پس نه الکی نوشتم!ده سال از عمر منو الان زیر سوال بردی
قیافه تو همی گرفت که باعث شد بخندمو گفتم
+به حق چیزای ندیده
نشستم رو تخت
با برس آروم زد روی سرمو گفت
∆هیچوقت یه آرایشگرو ناراحت نکن...البته اگه موهاتو دوست داری
برگشتم سمتشو گفتم
+کچلم نکنی...
خندیدو سشوار رو روشن کرد
تو صدای سشوار گفت
∆نگران نباش...موهاتو دوست دارم
ناخداگاه لبخند زدم
تو دلم صدایی میگفت
همینه...آلفایی که تو لازم داری همینه...بی دردسر...بدون اخم...با لبخند و ملایم...
از تو آینه به تصویر خودمون نگاه کردم
یوبین با دقت در حال سشوار کشیدن موهام بود
این اولین باری بود کسی داشت برام موهامو سشوار میکشید
این اولین بار بود کسی به موهام توجه کرده بود
نگاه یوبین تو آینه به نگاهم گره خود
لبخند زدو ناخداگاه منم لبخند زدم
دوست نداشتم دلم برای خودم بسوزه
برای همین به این فکر ادامه ندادمو گفتم
+الان شغل تو آرایشگری هم هست؟
یوبین از تو آینه نگاهم کردو گفت
∆آموزشگاه دارم...

𝑾𝒐𝒍𝒇Where stories live. Discover now