جاده رو از بین درخت ها دیدم نور یه ماشین که نزدیک میشد!
نفس سردی به پوست گونه ام خورد...
دستی بازومو لمس کرد...
نفس گرفتم، با تمام قدرتم دوئیدم و از این لمس خودمو دور کردم...
حس کردم کسی پشت سرم خندید...
میدونم...
میدونم اون یه خوناشامه...
یه خوناشام که قبل شکار میخواد با طعمه اش بازی کنه...
اما کور خونده...
من میمیرم اما بازیچه نمیشم...
بدون توجه به نوری که هر لحظه نزدیک تر میشد پریدم وسط جاده
صدای ترمز تو سرم پیچید اما من بدون نگاه کردن به نوری که یهو انگار همه جارو روشن کرد سعی کردم از عرض جاده رد شم
پام رسید به سمت دیگه آسفالت...
صدای کوبیده شدن ماشین به چیزی بلند شد...
برگشتم به پشت سرم...
چشم های غرق بخونی که فقط چند متر باهام فاصله داشت
و کوبیده شدنم به چیزی...
انقدر محکم خوردم که پرت شدم رو زمین
سرم محکم به زمین خوردو چشم هام خیره به بالا بود
ماه دقیقا بالای سرم بود
چیزی مثل شبه از روم رد شد و به سمت خوناشام پشت سرم رفت
میدونستم همون چیزی بود که بهش خوردم
یا بهتر بود بگم همون کسی...
یا شاید هم باید میگفتم
همون گرگ...
بوی بارون...بوی دریا...بوی هوای دم صبح...
صدای ناله پر درد خوناشام بلند شدو با درد نشستم سر جام
برگشتم به سمت اونا
یه گرگ سیاه و سفید زیر نور ماه گردن یه خوناشام رو به دندون گرفته بود
لازم نبود به چشم هاش نگاه کنم تا بفهمم ییبوع...
مگه چندتا گرگ سیاه و سفید به این بزرگی وجود داشت؟
خوناشام نیمه جونو رها کرد رو زمین و به من نگاه کرد
خشمو تو نگاهش میتونستم ببینم
بدون توجه به درد و ضعف تو وجودم بلند شدمو خواستم دوباره بدوئم تو جنگل...
من هیچ بویی نمیدادمو این بهترین ویژگی من برای گم شدن بود
ردمو نمیتونست پیدا کنه
فقط کافی بود کمی دور شم
اما هنوز چند قدم نرفته بودم که رو به روم ظاهر شد
غرش ای کرد و با عصبانیت دندوناشو به من نشون داد
اینبار خودمو کنترل کردم تا بهش نخورم
تا نیفتم
اما دنبال یه راه فرار بودم
یه قدم به سمتم اومدو به اجبار عقب رفتم
چشم های گرگش...خیلی سرد بود
ناخداگاه دستمو گذاشتم رو قلبم
حس میکردم سرما داره به قلبم نفوذ میکنهنفس گرفتمو آروم گفتم
+باشه...من جایی نمیرم...سلام سلام..
میدونم کوتاه ولی ببخشید وقت نداشتم طولانی تر بنویسم بهتون قول میدم پارت بعدی جبران کنم♥️
لطفاً ووت بدین و کامنت بزارید ممنون♥️♥️
YOU ARE READING
𝑾𝒐𝒍𝒇
Fantasy✷𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝒀𝒊𝒛𝒉𝒂𝒏(𝒀𝒊𝒃𝒐 𝑻𝒐𝒑) ✷𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆:𝑶𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆,𝑽𝒂𝒎𝒑𝒊𝒓𝒆,𝑴𝒑𝒓𝒆𝒈,𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆 گرگها مرگ را میپذیرند اما هرگز تن به قلاده نمیدن... ((دوستان عزیز این فیک اسمات نداره))